سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

لیلةالاسرا

لبخند زیبائی است در بند لبانت

تفسیر زیبائی است لبخند لبانت

ما را نمک گیر کلامی زان دو لب کن

دریای قم تنهاست همچند لبانت

آری که یک دریا نمک آن جا نهفته است

در بین شیرینی چون قند لبانت

خواندم لبانت را نمک، در پاسخ آن

گفتی نمک، این بود خود پند لبانت؟

دریاست، در هر موج مروارید دارد

زیرا که دردانه است فرزند لبانت

زنبور شکّرخواه لب هایم نشیند

بر غنچه های شهدآکند لبانت

تا کی گزم لب های چون گز، پسته آسا

لب می گزم در حسرت قند لبانت

در روز وصل از بوسه ای گل کاشتم تا

بشکفت همچون غنچه پیوند لبانت

چون مجمر آتشگه زرتشت، در هجر

می سوختم از زند و پازند لبانت

با جان و دل در عمق آن چاه زنخدان

می افتم ار ره داد ترفند لبانت

هرگز نمی گیرد، دلم لب، یا لبم دل

چون مادری از طفل دلبند لبانت

در لیلةالاسرا روم، گر اذن یابم

از شام گیسو تا سمرقند لبانت

کفر می تازد به دنیا

هر دو قبله دست بی دینان فتاد

کفر پا را زاین دو هم بیرون نهاد

دین حق بازیچه ای پنداشتند

بیرق کفر نبی افراشتند

منتقم کو؟ ای خدا، بگشای راه

کفر می تازد به دنیا، آه، آه

ای مسلمان چارۀ ما آه نیست

گو به سلمان، رشدی از این راه نیست

آن که بر آیات شیطان راغب است

گر که سلمان است، قتلش واجب است

زاین هراسش دل در آتش سوزی است

تا کی اش زوبین آتش روزی است

گو بدان بی دین که در بی دانشی

عاقبت بوجهلی از چه سرخوشی؟

من نمی دانم، چه در این دفتر است؟

سنگ بر پیشانی پیغمبر است؟

من نمی دانم چه در این دفتر است

او یهودی زاده، این خاکستر است

این جماعت جملگی صهیونیند

مسلمین را دشمنان خونیند

گو مزن دیگر که رفت از کف توان

تیغ کفر و فرق خونین جهان؟

گو مزن دیگر که رفت از کف توان

آی، دندان حسین و خیزران

جملۀ ایشان یزیدی زاده اند

دست بر خون خدا بگشاده اند

بولهب ها، دستتان ببریده باد

تا قیامت کارتان شوریده باد

خیابان سلمان رشدی

خیابان سلمان رشدی

 

دیگر می توانیم با خیال راحت بخوابیم
وقتی

          ساعت های ساخت چین

هر روز

          وقت دقیق نمازهایمان را

با آهنگ "خمینی ای امام"

اعلام می کنند
حتماً نماز صبحمان قضا نمی شود

                                      انقلاب هم صادر شد

اما

          "اُطلِبُوالعِلم وَلَو بِالصّین" را فراموش کرده ایم
ما همیشه همین طور بوده ایم

"رشید" "وطواط" بود

"رشدی" هم "آیات شیطانی" می نویسد

رشدی در "رشدی" نمی بینیم

بگذار بازار مشترک قهر کند

من از "بازار" بیزارم

به خدا در همۀ این بازارها یک مسلمان پیدا نمی شود

اینها "آیات شیطانی" می خوانند

پیغمبرشان "سلمان رشدی" است

خدایشان "ملکۀ انگلستان"

بیائید خودمان بازار "انقلاب" را راه بیاندازیم

بازاری که در هر گوشۀ آن

                             بانگ قرآن بلند است

که می خواند:

                   "وَیلٌ لالمُطَفِفین"

بیائید "دلو" کیل هایمان را با "قرآن" "استاندارد" کنیم

بیائید "ترازو" هایمان را با انصاف "میزان" کنیم
          تا شاید "سنبله" ها پربارتر شود
          تا شاید آمار "سرطان" پائین تر بیاید

بیائید حساب باز آر "انقلاب را از "بازار مشترک" جدا کنیم

بیائید یک خیابان را به نام "سلمان رشدی" کنیم

          بیائید یک خیابان را به نام "سلمان رشدی" کنیم

و آن وقت

          همۀ ارزفروش ها را
                             از خیابان "جمهوری"

                                                          به آن جا تبعید کنیم

بیائید انگشتانمان را برای شمردن "دلار" و "پوند" و "مارک" و "فرانک" تر نکنیم

می ترسم این ها به "اِیدز" آلوده باشند

بیائید "باز آر انقلاب" را آلوده نکنیم