سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

فرصت طلب

اشتهایش نیست، آنگاهی که نیست

سفره گستر، گرسِنِه بینی که کیست

آب نبود، ورنه باشد آشنا

با فنون آب بازی و شنا

صد قبا می دوخت، هر روزی به کار

سوزن خیاط گر بد آشکار

ور که بی بی خانه اندر مانده است

از حیا نبود، ز چادَر مانده است

یا ابابیل است بی آزار؟ هین؟

هم ز کرم باغچه می پرس این

"نفس اژدرهاست، او کی مرده است

از غم بی آلتی افسرده است"

من ماندم

به یاد هجر آن دلبر به لب جان ماند و من ماندم

هزاران شیون و فریاد و افغان ماند و من ماندم

من و دل عهد بستیم از کسان مخفی کنیم این غم

دلم تا این زمان بر عهد و پیمان ماند و من ماندم

به خلوت اشک می ریزم، مبادا باخبر گردند

در این خلوت سرا اندوه انسان ماند و من ماندم

رقیبان تا که بویی نشنوند از این خبر عمریست

که بر روی جگر نقشی ز دندان ماند و من ماندم

همیشه بغض را خوردم، ولی رازم عیان شد چون

به مژگانم دوقطره اشک غلتان ماند و من ماندم

شبی در خانه خلوت داشتم در دل به در کوبید

گشودم در به رویش چشم، حیران ماند و من ماندم

درون خلوتم آمد به می خواری و پاکوبی

در آن شب تا سحر دلدار عریان ماند و من ماندم

تمام شب گمان کردم که این حوریه شیطان است

فریبم داد شیطان، گول شیطان ماند و من ماندم

سحرگه نیشخندی زد، که از من کام نستاندی

ز پیشم رفت، زان پس درد هجران ماند و من ماندم

ندانستم که این تصویر یار منتظَر می بود

خیال روی آن خورشید پنهان ماند و من ماندم

اگر نشناختم اورا و رفت اما از آن دیدار

به دستم خاتم نقش سلیمان ماند و من ماندم

از آن شب سال ها رفته است و هر شب تا سحرگاهان

مگر جز اندکی، ترتیل قرآن ماند و من ماندم

در این شب ها تمام آیه ها را خوانده ام، اما

به جا تنها یکی از آل عِمران ماند و من ماندم

که در آن دیدن رخسار آن دلدار دیرین را

سفارش ها به صبرِ اهل ایمان ماند و من ماندم