سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

ره آورد

به مصطفی بادکوبۀ عزیز در آستانۀ سفرش به قونیه

 

ره آوردت کمی عرفان بیاور

کمی عشق و کمی عصیان بیاور

سماعی کن بر ملای رومی

کمی، تنها کمی "انسان" بیاور

کاوه   تهران 94/9/18

 

و پاسخ آن نازنین

 

برادر جان ، ز طنزت شاد گشتم

زغم ها لحظه ای آزاد گشتم

تو دانی عشق و عرفان خود همینجاست

همینجا عاشق « استاد» گشتم

باز هم "مصطفای رحماندوست"

وقتی از کار آمدم خانه

دختر کوچکم دوید جلو

بابا جان، مادرم خرید امروز

یک کتاب قشنگ شعر نو

 

زودتر دست و روی خویش بشوی

مادرم ریخت چای در فنجان

بخور و بعد از آن برای گُلَت

دو سه تا شعر از کتاب بخوان

 

اولین شعر را که می خواندم

به گمانم رسید باز از اوست

آری آری نوشته پای شعر

باز هم "مصطفای رحماندوست"

پاسخ

روزی شعری گفتم با مطلع "لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم" و یار عزیز
از دست رفته ای در آن روز به من ایراد گرفت که: "دورۀ این می و مستی ها گذشته".

در همان نشست، همان یار عزیز این دوبیت را خواند:

ای دل، ای دل، ای دل بی حاصل من

ای دل ای دل چند کنی ای دل من

آسان نشود مشکل کار من و تو

من مشکل تو، توئی توئی مشکل من

آن اعتراض و این چهارانه بهانه‌ای شد برای این

پاسخ

مستی از سر پرید و خواب آمد

غفلتی بی حد و حساب آمد

گفت با من، دگر مگو مستی

که به سر دورۀ شراب آمد

چه بگویم؟ که بدتر از مستی است

آن چه جای شراب ناب آمد

میِ روشنگر درونم رفت

خواب بر دیدگان حجاب آمد

با کلامش زد آتشی به دلم

داغ بر دل چنان کباب آمد

دل گرفته است و چشم بارانی

بر فضای دلم سحاب آمد

با فلانی بگو که خرده مگیر

که کنون گرچه شیخ ماب آمد

بر در میکده بدیدم مست

"ای دل ای دل" کنان خراب آمد

جام می در کَفَش به از این که

ناخنش را ز خون خضاب آمد

کاش مستی بُد و صراحت او

پرسشت را کنون جواب آمد؟

پیر ما گفت این چنین، بشنو

هم ز ساقی چنین خطاب آمد

سرمپیچان از آن چه آمدنی است

تو هم اینک ز می متاب، آمد

گر که ساقیت هم چو ساقی ماست

مِی گرفتن از او صواب آمد

"کاوه" مست است و می دوباره زده

ای مگس دور شو، عقاب آمد

که در انتهای همان نشست تقدیمش کردم

استدعا دارم آن دسته از دوستان که با توجه به آن چارانه، آن دوست عزیزم را شناختند "هیچ" برداشت خاصی نکنند، که ما هر دو تا انتهای حیات زمینی آن دوست باهم بسیار صمیمی بودیم.

ابوالحسن ورزی

نه ذوق نغمه، نه آزادی فغان دارم

چه سود از آن که به شاخ گل آشیان دارم

ابوالحسن ورزی

 

امیر شعر رسید و شعف به جان دارم

بــه جان خود شعف از یار مهربان دارم

ورای حد تصور، غزال دشت غزل

امید ما ز ره آمد، ببین که جان دارم

لهیب شعله شعرش، چو بر بیاض افتاد

حــکایت سخنش گوئیا عیان دارم

ســخن سرای ادیبی که با کلامش دل

نــهاده داغ سکوتی که بر زبان دارم

وداد یار عزیزی که آمده است از ره

روان اشک ز دیده به رخ نشان دارم

زهی رسیدن استاد شعر زی میهن

یــگانة سخن اینک در آشیان دارم

 

در محفل بازگشت ابوالحسن ورزی پس از آن که ایشان غزلی با مطلع اشاره شده خواندند ارتجالاً سروده و به ایشان تقدیم شد