کس احوال مرا هرگز نمی دانست
نگویی کاین ز بی مهری یاران است
کسی در کوچه های شهر
به آهنگی هراس انگیز می خوانده است
که هرکه پرسد از احوال یاران
جای او در کنج زندان است
* * *
ولی فریاد آن نامرد دیروزی
بریده شد به نایش عاقبت روزی
همه در کوچه ها خواندند
به آواز و به فریاد شبانروزی
که ما جان می دهیم
از بهر پیروزی
* * *
همه حال مرا دیدند
همه در هر کجای شهر خندیدند
همه در کوچه های پر ز خون خود
به آواز نشاط انگیز پرسیدند
که دژخیمان بگو از لاله ذاران تو آخِر
چند گل چیدند؟
* * *
کسی حال مرا دیگر نمی داند
که می خواهد ز من این درد بستاند؟
کسی در کوچه ها انگار
به آهنگی حزین این شعر می خواند
به دیگر روز انسان تلخ می میرد
به دیگر سال مرگِ تلخ می ماند
* * *
بیایارا که دست خود برافرازیم
بیا از جامۀ خونین بر اوج دست هامان پرچمی سازیم
بیا در کوچه های تار
به آهنگی دگر این شعر آغازیم
"فلک را سقف بشکافیم و
طرحی نو در اندازیم"