در چهلمین روز درگذشت دانشمند بزرگ، حبیب دلم، دکتر احمد طاهری عراقی
هوای گفتن شعری دوباره با من نیست
که سوخت طبع من این داغ و چاره با من نیست
ز بخت و چرخ و زمین و زمان گله دارم
نَه آسمان، نَه فلک، نَه ستاره با من نیست
بهار بود و به هر سو نشاط رُستن بود
تو رفته ای و نشاط بهاره با من نیست
سیاه پوش شده کوه و دشت و بحر و کویر
به ماتم تو و شوق نظاره با من نیست
نشانی از غزل عاشقانه ام مطلب
که اختیار در این سوگواره با من نیست
ببین به بحر غم و لجه های سرکش او
شدم غریق و نشان کناره با من نیست
چه سود اگر که زنم شعر تر به آتش دل
چو نوشداروی این پاره پاره با من نیست
ز قلب پاره دو دل نه، هزار دل گشتم
کتاب و دست و دل استخاره با من نیست
به چله در بنشستم، مگو که چله گذشت
هزار سال دگر هم شماره با من نیست
شبم ز هجر تو صد سال و روز صد چندان
چهل گذشت و حساب هزاره با من نیست
چو لاله تن همه خون و چو شمع تن همه اشک
شدم ولیک چو آن دو شراره با من نیست
به طیب همسر ژاله1 به علم ابوالــعرفان2
تو بوده ای و در این استشاره با من نیست
مگوی "کاوه" عمینم، چنان که پیش از این
چنین غمی ز دم گاهواره با من نیست
1- نام کوچک همسر آن مرحوم
2- نام کوچک تنها فرزند آن مرحوم
اکرمی،کاش بخوابی و کنم تا سحرت
پاسبانی، که ندزدند کلاه و کمرت
بگذرم زانکه رضایی نهدت بادمجان
دور قاب و به تملق بدود دور و برت
حیف از توست که هر بی سر و پایت بکند
به خطا راهنمایی، بشود راهبرت
روز میلاد تو کردند همه مردان راست
قد خود را، که ببینند به گهواره دَرَت
مادرت داد به هر کس که ز کوی تو گذشت
خبر از شادی و شوق و شعف و شور و شرت
پدرت نیز به هر رهگذر کوچه بداد
مژدگانی، که کند بر رخ زیبا نظرت
به درت می زدم از اول شب تا بکنم
نظری بر رخ زیبای چو قرص قمرت
به سفر رفتی و از دوری تو گشت بلند
این هوس تا که ببینیم به بار دگرت
بر تو آسان گذرد، چون نبود اصلاً تنگ
وقتت، اما چه کنم؟ تنگ دلم از سفرت
پشت خود را به هوی کردی و گفتی که بکن
به هوس پشت چو من، تا که نسوزد جگرت
تو دعایت همه این بود که من بر تو کنم
غمض عین و روم از دانشگاه هنرت
رفتم و باز می آیم که ترا پاره کنم
پرده عجب و غروری که شده پرده درت