احمری از این بستان
شعله زد به باغ جهان
ســر فکند بید ز غم
سوسنی نمود فغان
حــاجبان باغ غمین
از حجابِ تارِ غمان
آهِ دل کشید چمن
اوفتاد سرو چمان
قــلزمی ز شعر دری
شد تهی کران به کران
شــورشی ز موج نماند
در نشست خود، طوفان
هــیچ دیده ای که رود
آبِ بحر بی پایان
نــی ز یاد ما نرود
افتخار شعر زمان
ابر تیره آمد و شد
پشت ابر مَه پنهان
زد ندا چو چاوش مرگ
او شنید و گشت روان
یــار رفت و "کاوه" سرود
"می رود بِباغ جنان"1
1- ماده تاریخ 1369