دیگر نه من منِ دیرینم
نه آن یگانه یادگار تو ای یار، ای عزیز
عطر همیشگی پیکر تو را دارد
* * *
از پشت ابرهای فراموشی
یک خاطره، گران
بر مغز خستۀ من پتک می زند
با صدهزار امید
بیرون می آورم
یادآور تو را
در می گشایمش
آنگاه یک نفس
پر می کنم فضای سینۀ تنگ پر التهاب
از آن هوای ماندۀ سنگین یاد تو
با اشتیاق مگر که هنوز هم
بوی تو را بدهد
افسوس و درد که
دیگر نه من منِ دیرینم
نه آن یگانه یادگار تو ای یار، ای عزیز
عطر همیشگی پیکر تو را دارد
می بویمش هزار مرتبه
اما نمی دهد
بوی تو را دگر
دل تنگ و بی قرار
می کاومش مگر
بازآردم نشانه ای از خاطرات تو
بعد از هزار مرتبه
- شاید که بیشتر
کان بسته را به یاد تو بوئیده بودمش
این بار
بعد زمانی دراز که
دیگر نه من منِ دیرینم
نه آن یگانه یادگار تو ای یار، ای عزیز
عطر همیشگی پیکر تو را دارد
در لابلای بستۀ آن کهنه یادگار
یک برگ کاغذ تا خورده و چروک
دیدم
بر آن نوشته بود
"شعری برای تو"
در گوشه ای دگر
با دست خط تو اینسان نوشته بود
"با یک نگاه ومن اینگونه آغاز شدم
و عشق را که نهایتی نداشت بصبوری
تطهیر آفتاب و مرگ روز پذیرا
شدم تا تمام لحظه های من نگاه
((تو)) باشد"
اما چه چاره ای
دیگر نه من منِ دیرینم
نه آن یگانه یادگار تو ای یار، ای عزیز
عطر همیشگی پیکر تو را دارد