وقتی روبات ها
این کوه های آهن بی مصرف
در کارخانه کارگر
در دشتهای سبز برزیگرند و انسان
تنها به کار ساخت روبات هاست
وقتی روبات ها
حتی به جای انسان
این پوچ پوی بدکردار
در کار ساختن غزلی ناب می شوند
دیگر چگونه توان گفت
"آدم آدم است"
وقتی که بر دست های مردِ کار
داغی است و زنجیری
اما روبات ها
آزادانه از این سوی کارخانه
بدان سوی می روند
وقتی که دست های پینه بسته دهقانان
با داس های تیز
نا آشناتر از آهن و ساقۀ گندم هاست
ام روبات ها
زیر چهار سم لاستیکی
از گاوهای فولادین
از این سوی مزرعه
تا سوی دیگر را
لگدمال می کنند
دیگر کجای زمین، جای آدمی است؟
انسان قرن ما
خود را اسیر پنجۀ فولاد کرده است
و این کوه های آهن بی مصرف
یعنی روبات ها
تولید مثل می کنند و دیگر
حتی اجازۀ ساختن آدمک جالیز را
از ما گرفته اند