خانم ها آقایان
به آکادمی اقتصاد ایران خانوم 2011 خوش آمدید
امیدوارم این مرحله فاینال باشه و دوره ی دیگه ای برگزار نشه
از بین صدها نفر دزدان بیت المال، رانت خوار و اختلاس گر با پول شما بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر و میزان اختلاس این 5 نفر انتخاب شدند
آقای مرتضی رفیق دوست
قاضی پرونده گفت: حبس ابد
مقامات قضایی گفت: 6 سال حبس کافیه، عفو بشود
رئیس زندان گفتند: همین 6 سال رو هم به عنوان مأمور خرید زندان بره آلمان و بیاد و تو زندان نباشه
شما رأی دادین بمونه
آقای شهرام جزایری
قاضی پرونده گفت: 27 سال زندان
رئیس زندان گفتند: حوصله اش سر رفت، 1 دفعه اَ اَ اَ اَ اَ در رفت
مقامات قضایی گفت: محکومیتش رو 11 سال هم زیاد میکنیم
رئیس زندان گفتند: مهم نیست، 1 سلول رو براش هتل 7 ستاره میکنیم
شما رأی دادین بمونه
آقای عباس کوتول
قاضی پرونده گفت: 3 سال حبس و 3 سال تبعید و چند ده میلیارد تومان جریمه
مقامات قضایی گفت: من اینقدر حواسم تو نتیجه ی 2 تا شرکت کننده قبل بود که چیزی یادداشت نکردم، فقط می گم تحت تأثیر قرار گرفتم
رئیس زندان گفتند: حالا که همه قضیه رو فراموش کردن، صداشو در نیاریم، فرق نمیکنه کجا باشه
شما رأی دادین: ما هرگز فراموش نمی کنیم، بمونه
آقای محمدرضا (ی) با اسم مستعار سلطان شکر
قاضی پرونده گفت: 26سال حبس تعزیری و 73 میلیارد تومان جریمه نقدی
مقامات قضایی گفت: آزادی در مقابل 150 میلیارد تومان وثیقه
رئیس زندان گفتند: 25 اسفند 1386 می فرستیمش مرخصی، خودش سعی کنه بر نگرده
شما رأی دادین: نره، بمونه
قاضی پرونده گفت: دزد نگرفته پادشاس
مقامات قضایی گفت: باید از من تشکر بشه که گفتم بگیریدش
مقامات بانک مرکزی گفت: باید از من تشکر بشه که حدس زدم داره 1 اتفاقاتی می افته
مقامات دولت گفت: باید از من تشکر بشه که 1 بار 1 جایی تو 1 سخنرانی ای گفتم 1 اختلاسی داره تو 1 بانکی شکل می گیره
مقامات مقننه گفت: باید از من تشکر بشه که اصولاً کلمه ی اختلاس رو تو قانون پیش بینی کرده ام
جایزه آکادمی اقتصاد ایران خانوم 2011 تعلق میگیره.................. به .......................
هرکی زورش بیشتره
یه حرفهایی همیشه هست که از باد سر معده است
پر است از گفته هایی که خیال کردیم خطا کرده
همیشه آخر حرفاش پر از حرفای ناگفته ست
گمون کردی که تا دنیاس، توی پاستور تو می مونی؟
یه حرفایی همیشه هست که توی گقته هاش پیداست
از اون حرفا که یک عمره برای ما شده ممنو
از اون حرفا که لات و لوطِ توی چاله میدون زد
از اون حرفا منم مثل تو میدونم و میدونی
گمون کردی که تا دنیاس، توی پاستور تو می مونی؟
مث حرفای این آقا ، که اغلب مایه ی خنده است
دلش طاقت نیاورده، که لولو چی چی رو برده
تا باشه حال ما اینه، تا باشه دنیا آشفته ست
به زیر سقف اون خونه نمیدونی که مهمونی؟
از اون حرفای زشتی که مث هزلای زاکانا ست
از اون حرفای بی پرده شبیه حرف این یارو
مث این که "کجات سوخته" از اون حرفهای خیلی بد
فقط من با ادب هستم، تو لات چاله میدونی
به زیر سقف اون خونه نمیدونی که مهمونی؟
زاغکی تکه ای نجاست دید
به دهان بر گرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن می گذشت روباهی
از سکانس درخت روبه شاد
یاد درس کلاس دو افتاد
با خودش گفت زاغ منگل نیست
نیمی از آن پنیر هم کافیست
روبه آزمند وارون بخت
زود رفت ونشست پای درخت
گفت: به به چه شام نیکویی
چه دیزاینی، چه رنگ و چه بویی
وای استارتر تو چه خوبست
مین کورست پنیر مرغوب است
اینترتین تو چه دلخواه است؟
دسرت باب طبع روباه است
نیمیش را اگر به من بدهی
امتیاز تو را دهم به دهی
زاغ گفت: این که کار همسایه است
هرچه گفتی تمام بی پایه است
لیک اگر امتیاز بالا هست
دست پخت خودم مهیا هست
تو که پائین و من که بالایم
من به نزدیک تو نمی آیم
خوب، تعریف کن ز آوازم
تا که شام تو را بی اندازم
روبهک گفت: وه چه زیبایی
چه سری چه دمی عجب پایی
زاغ انگار شرمگین گردید
نیم دوری به گرد خود گردید
با فشاری که زاغ را بگداخت
فضله ای پیش روبهک انداخت
روبه انگاشت که بلو چیز است
که چنین زردِ سبز آمیز است
صورتش پیش برد و هی بو کرد
گاه از این سو و گاه از آن سو کرد
تا که روباه داشت می چرخید
یک پلنگ از کنار راه رسید
چنگ بر پشت روبهک انداخت
تازه روباه جنس شام شناخت
گفت: قربان تصدقت گردم
گُه نخوردم، ولی غلط کردم
بدریدش پلنگ با سر چنگ
شام ناخورده گشت شام پلنگ
چون شنیدی تو داستانی نو
حال پیغام قصه را بشنو
خواهی ار هر گُهی دلت خواهد
بخوری، همچو زاغ می باید
که در آن بالا بالاها باشی
نه چو روباه کودن ناشی
مراسم دهمین سالگرد "در حلقه رندان"
سکانس 1
غروب، داخلی، لابی ورودی تالار اندیشه
افرادی در گروه های 2-3 نفری ایستاده اند و صحبت می کنند
PAN روی افراد حاضر در سالن Zoom in روی پلاکارد کنار در ورودی تالار اندیشه
متن پلاکارد:
دهمین سالگرد "در حلقه رندان" با حضور اساتید ارجمند مهندس کاوه و ناصر فیض و آقایان: ابوالقاسم فردوسی، جلال الدین بلخی، مصلح الدین سعدی، محمد حافظ و ......
|
سکانس 2
غروب، داخلی، در ورودی تالار اندیشه
جمعیت نسبتاً کمی در سالن به صورت پراکنده نشسته اند.
دوربین از بین در ورودی نمای کلی سالن را نشان میدهد و روی مولانا که پشت تریبون در حال شعر خواندن است Zoom in می کند و صدای مولانا به گوش می رسد که می خواند:
چنین بر مستیزید، ز دولت مگریزید |
|
چه امکان گریزاست، که در دام کمندید |
صدای تشویق شدید جمعیت، دوربین که به روی جمعیت Zoom out می کند. صدای مجری به گوش می رسد که دست پاچه شعر را قطع می کند و میگوید:
از شاعران محترم درخواست می شود فقط اشعاری را که قبلاً ارائه کرده اند قرائت کنند
در طول این مطلب دوربین مجدداً Zoom in می کند و مجری را نشان میدهد. با پایان جمله مجری Pan به مولانا
مولانا:
چون که ایشان خسروان دین بدند با غره دولت گو، هم بگذرد این نوبت |
|
وقت شادی شد چو بشکستند بند چون بگذرداین نوبت،هم نوبت تب بیند |
صدای تشویق شدید جمعیت، دوربین که به روی جمعیت Zoom out می کند. صدای مجری به گوش می رسد که باز شعر را قطع می کند و میگوید:
می بینم که آقای ابوالقاسم فردوسی وارد سالن شدند، ضمن عرض خیر مقدم به ایشان خواهش می کنم تشویقشان کنید.
در طول این مطلب دوربین مجدداً Zoom in می کند و مجری را نشان میدهد. با پایان جمله ی مجری Pan به مولانا
مولانا:
اجازه می دادید شعر من تموم بشه، بعد خیر مقدمتان را می گفتید.
صدچشم شود حیران، درهاله این دولت |
|
توگوش مکن این سو،هرکور عصایی را |
صدای تشویق شدید جمعیت، دوربین که به روی جمعیت Zoom out می کند و Pan, Zoom in روی صورت فردوسی و پشت سر فردی که با او صحبت می کند. صدای مولوی پشت صدای اصلی شنیده می شود و صدای اصلی که فرد پشت به دوربین خطاب به فردوسی می گوید:
سلام، خیلی خوش آمدین. جسارتاً شعری رو که برای امشب آماده کردین بدین که ابتدا باز بینی بشه و بعد در صورت تائید قرائت کنید.
فردوسی: یکُم این که من شعر قرائت نمی کنم و سروده ام را می خوانم. دوم
بسی رنج بردم در این سال سی |
|
ندادم که شعرم بخواند کسی |
و با حالت ناراحتی و قهر برمی گردد و سالن را ترک می کند
Pan, Zoom out روی سالن که همزمان با تشویق حضار و پائین آمدن مولانا از سن مجری می گوید:
اِ .... آقای فردوسی، کجا تشریف می برین؟ ما هنوز از شما استفاده نکردیم
صدای فردوسی از دور:
شما همان از سراینده های خودتان بهره بگیرید به بُوَد، که نه من خود شایسته بهره برداری شمایم و نه سروده هایم.
مجری در حالی که شانه بالا می اندازد:
در اینجا از جناب حافظ که زحمت کشیدند و از شیراز تشریف آوردن دعوت می کنم برای قرائت اشعارشون به پشت تریبون بیان
تشویق حضار و حافظ که از صندلی ای در میانه های سالن بلند می شود و با تمأنینه به سمت سن می رود
مجری: از اونجا که فرصتمون خیلی کمه خواهش می کنم آقایون شعرا سریع تر خودشون رو به تریبون برسونن
Zoom روی حافظ که با همان آرامی از پله ها بالا می رود و پشت تریبون قرار می گیرد. صدایی صاف می کند، میکروفون را تنظیم می کند، جرعه آبی از لیوان روی تریبون می نوشد و با آرامش زیاد و صدایی که به سختی به گوش میرسد می گوید:
اگر می دونستم اینقدر وقت کمه اصلاً نمی آمدم ولی حالا که تا اینجا اومدم یک دو بیت و3-4 تک بیت از چند غزلم را تقدیم می کنم
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد دولت آن است که بی خون دل آیدبه
کنار ماه اگربی تو برآید به دو نیمش
بزنند سمند دولت اگر چند سرکشیده رود |
|
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد ورنه باسعی وعمل باغ جنان این
همه نیست دولت احمدی و معجزه سبحانی ز همرهان به سر تازیانه یاد آورد |
با خواندن هر بیت حضار با دست زدن و سوت کشیدن شدیداً حافظ را تشویق می کنند و در پایان در حالی که حافظ کاغذهایش را جمع می کند میگوید:
بیخود ذوق نکنید، این شعر ها مال 7 قرن پیش هستن.
دوربین حافظ را که از سن پائین می آید دنبال میکند صدای مجری شنیده می شود:
تا آقای سعدی که در بین سفرهای استانی ببخشید سفرهای دور دنیاشون یک سر هم به تهران زده اند به پشت تریبون بیان بیتی از مرحوم عطار رو تقدیمتون می کنم
چون نبد محمود را دولت مجاز |
|
هرکجا می شد بدو می گشت باز |
در این مدت دوربین حافظ را دنبال می کند و سپس روی سعدی که در ردیف اول نشسته Zoom می کند و او را هم تا تریبون دنبال می کند.
سعدی با قرار گرفتن پشت تریبون متن کامل غزل زیر را می خواند:
صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش گوی خیری که توانی ببر از میدانش چیست دوران ریاست که فلک باهمه قدر آن خدائیست تعالی، ملک الملک قدیم جای گریهست برین عمرکه چون غنچهٔ گل دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر مقبل امروز کند داروی درد دل ریش هرکه دانه نفشاندبه زمستان درخاک گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید دست دردامن مردان زن واندیشه مدار معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی دولتت باد وگر از روی حقیقت برسی خوی سعدیست نصیحت چه کندگرنکند حاصل آنست که دایم نبود دورانش؟ که تغیر نکند ملکت جاویدانش پنجروزست بقای دهن خندانش که دگرباره به خون در نبرد دندانش که پس از مرگ میسر نشود درمانش ناامیدی بود از دخل به تابستانش ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش هر که بانوح نشیندچه غم ازطوفانش چه به از دولت باقی بده و بستانش دولت آنست که محمود بود پایانش مشک دارد نتواند که کند پنهانش |
|
و در پایان با تشویق حضار تریبون را ترک می کند
دوربین سعدی را دنبال می کند
صدای مجری: چرا به قول آقای شکیبا کچل کچل تشویق می کنید؟ و اینک از آقای سید حسن غزنوی دعوت می کنم تا اشعار خودشون رو ارائه کنند.
دوربین سعدی را نشان می دهد که به جای خود برگشته و چند نفر از حضار ردیف اول جلوی پای سعدی بلند می شوند و هم زمان دو نفر زیر بغل سید حسن غزنوی را می گیرند و کمک می کنند که به پشت تریبون بیاید
دوربین این سه نفر را تا پشت تریبون همراهی می کند و صدای مجری که می گوید:
ضمن تشکر از سید که با این حالشان تشریف آوردند که ما را به فیض برسانند – البته منظور ناصر فیض نیست – تا ایشان به تریبون برسند بیتی از مرحوم سلمان ساوجی را تقدیم می کنم
به اقبال آمد این دولت به پایان |
|
یکی شد عاقبت محمود و کردان |
صدای خنده حضار
سید حسن غزنوی با حالت اعتراض:
آقا شما من رو صدا کردین که با این حالم بیام و شعر بخونم یا وایسم و شعر خوندن شما رو گوش کنم؟ یک بند از ترکیب بند بلندم رو قرائت می کنم:
والا معز دولت اسفندیار پاک |
|
کان شیر مرد، گویی محمود دیگر است |
صدای دست زدن تنک حضار در حالی که باز آن دو نفر آمده اند تا سید حسن غزنوی را از سن پائین ببرند و صدای مجری که می گوید:
بالاخره الحمد لله چند بیت شعر بی مسئله هم در این جلسه شنیدیم تا خیلی هم مورد اعتراض واقع نشیم و در پایان از حضرت استاد ارجمند جناب آقای مهندس کاوه دعوت می کنیم که اشعارشان را به سمع حضار برسانند
پس از نشستن سید حسن غزنوی دوربین مهندس کاوه را که در بین تشویق حضار با همان حرکات همیشگی و ادای احترام با سر، از پائین، فرز و چالاک از پله های سن بالا می آید و باز ادای احترام بالای سن پشت تریبون قرار می گیرد و بی مقدمه به خواندن اشعارش می پردازد
در غم نان مادرم برای همسایه ها سبزی پاک می کرد، ولی برای کله گنده ها تره هم خورد نمی کرد!
و مرتباً مورد تشویق حضار قرار می گیرد.
من که اهل ددرم، غیر ددر هیچ مگو
پیش من جز سخن سیر و سفر هیچ مگو
گفت از درد کمر کوه نوردی نکنم
گفتمش دشت برو، کوه و کمر هیچ مگو
گفت گیرم که سفر، سوی کجا باید رفت؟
گفتمش سی و یک استان و سفر، هیچ مگو
گفت این است خوراک دو سه سالم، پس از آن؟
گفتمش باز برو، دور دگر، هیچ مگو
گفت این سی و یک استان سفر یک دوره است
گفتمش سیب بده، رأی بخر، هیچ مگو
گفت گر رأی ندادند چه کاری بکنم؟
گفتمش معجزه ای فوق بشر، هیچ مگو
گفت آن هاله نورم شده خاموش دگر
گفتمش با پر اعجاز بپر، هیچ مگو
گفت چون نیست مرا بال پریدن چه کنم؟
گفتمش هست ترا قدرت و زر، هیچ مگو
گفت با مردم دل سوخته از پول مگو
گفتمش صندوق پر رأی ببر، هیچ مگو
گفت این راه خطا نیست؟ چگونه بشری؟
گفتمش دیو رجیمم، نه بشر، هیچ مگو
گفت این قدرتِ عشق است، ولی عشق به چیزِ دگریست
گفتم آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو
گفت گویا فعلاتن یکی افزون گردید
گفتمش دِه به لولوی ممه بر، هیچ مگو
قریۀ
شارود کجا، جنگل شروود کجا
شخص رابین هود
کجا، آن ممه را لولو برد
دولت
محمود کجا، کوکب مسعود کجا
مقصد و مقصود
کجا، آن ممه را لولو برد
چار
کجا، هفت کجا، آن چه به ما رفت کجا
سفره کجا، نفت
کجا، آن ممه را لولو برد
پاستور
تهران کجا، سید خندان کجا
سیدِ خندانð کجا، آن ممه را لولو برد
بحث و نمودار
کجا، آن همه آمار کجا
"چیز"
به گفتار کجا، آن ممه را لولو برد
باتومای
چوبی کجا، بحث به اون خوبی کجا
ننجون کروبی
کجا، آن ممه را لولو برد
لولۀ
آفتابه کجا، بطری نوشابه کجا
خنده کجا، لابه
کجا، آن ممه را لولو برد
شمر کجا، خولی کجا، آنجلینا جولی کجا
دورۀ شنگولی
کجا، آن ممه را لولو برد
دورۀ
بیداد کجا، کشور آباد کجا
مردم آزاد کجا،
آن ممه را لولو برد
خوشۀ یارانه
کجا، نعرۀ مستانه کجا
باده و پیمانه
کجا، آن ممه را لولو برد