حافظا با ما سر ناسازگاری از چه رو؟
خود بگو، بنوشته ای آئین یاری از چه رو
ما مگر هرگز ز تو دعوت به یاری کرده ایم؟
پاسخ ما را بده، این رازداری از چه رو؟
گر بنا دیدن بُوَد در خشت خامی هم توان
پس برای ما دگر آئینه داری از چه رو؟
نیمه شب با تو اگر رأی تفعل کرده ایم
روز و شب فرقی ندارد، آه و زاری از چه رو؟
گفتمت چاره بکن، روزم سیه تر از شب است
پاسخم دادی دگر شب زنده داری از چه رو؟
گفتمت از حزن، گفتی در بهاران می بخور
حافظا، در انتظار نوبهاری از چه رو؟
در بهار و در خزان و هر زمان بی جام می
ما که خود مستیم پس این میگساری از چه رو؟
پرسمت زاحوال یاران، نی بگویی ناخوشند
نی بگوئی خوشدلند این بی قراری از چه رو؟
گفتمت یاران همه رفتند یک یک از برم
گفتی اینان نارفیقانند، یاری از چه رو؟
"کاوه" از صدق و صفا با تو تمام شب نخفت
پس بگو یارا تو با ما کینه داری از چه رو؟