در انتظار تو یک چلّه دل به خان مانده است
بسان تیر که در چلّۀ کمان مانده است
بیا، بیا که نه جسته است تیر دل زکمان
نه ماندنش به کمان را دگر توان مانده است
به دیده نقش جمالت، به سر امید وصال
به سینه یادِ ودادِ تو همچو جان مانده است
دلم که بسته به مِهر تو بود و ایدون باد
بدان هنوز بدان مُهر و آن نشان مانده است
هنوز گرچه دل من به دام توست، ولی
گه رهیدن او را نه بس زمان مانده است
شتاب کن، گُل باغ دل خزان زده شو
که یک دو روز به پایان این خزان مانده است
شبم ز هجر تو صد سال و روز، صد چندان
هنوز در پی آنی که دل جوان مانده است؟
اگر چه در غم هجر تو شد جوانی من
ولیک طبع جوانیم خوش روان مانده است
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
به شعر "کاوه" شوریده همچنان مانده است