در دو دست دعا چشمه ساری بهاری داری آری
در تن پر گنه جویباری، کناری چناری، تو ماری
در غم بی تو بودن دعایی به گوشم نیاید خدا را
کو دعا تا زند زخم کاری کاری به تاری، باری
چشمه ای در دعایت، به گاه گنه جوی بی آب هستی
قلب تشنه کند بی قراری به زاری کناری، تو یاری
یادم آمد زمان به من گفته بودی که با من تو یاری
هیچ با ما قراری مداری نداری؟ داری
چشمه ها دعایت ز هر سخره کوه روحم نبینی
گشته چون آبشاری ز خاری به خاری جاری؟
تا که نهر تن گرم تو می خزد بر زمستان جسمم
نُه فلک می شود از بخاری ساری غاری تاری
تا تو دست از برای دعا پیش رویت بگیری بپرسم:
نازنین از کدامین تباری که ثاری عاری داری؟
تا حجاب از تن خود دری در دل خود به فریاد گویم
کاش دستت چنان شاخساری برآری که خواری گذاری
بی دعا پیکر پرگناه و سیاه و تباهی به ناری
با دعایت تو خورشیدواری، جاری، فاری، ناری
ای که با هر دعایی پر از عطر گل ها کنی روح "کاوه"
در دو دست دعا چشمه ساری بهاری داری آری
خیلی خوب بود :)