در سوگ نیما فروتن، کودکی که در سانحه تصادف جان داد
نــهان در دل غمی دارم، چه گویم ماتمی دارم؟
نه مشفق همدمی دارم نه یار محرمی دارم
یــکی مرثیه پردازم، ز چشمم خون روان سازم
به چشمان سیل اندازم، یمی را در یمی دارم
مــکن مُنعِم کنون مَنعَم، که گنجی را ز کف دادم
نمی گویم که بی چیزم، که دل سوزان غمی دارم
الا دل، خون تهی گشتی، چو از چشمم رهی گشتی
ز خونت آگهی گشتی، به مژگانم نمی دارم؟
فــلک از دست تو بس داد، هلا فریادرس، فریاد
چه فریادی از این بیداد؟ که آهی هم نمی دارم
روان سوز است، جان سوز است، خزانی باغبان سوز است
بلای آسمان سوز است، کز آن پشت خمی دارم
ودادش می برد از تن، توان و تاب گرییدن
ز هجرش غرق خون دامن، جهان درهمی دارم
تــکیدم در غمت چون تاک، که نشکفته شدی در خاک
فغان و آه تا افلاک ز سوگ تو همی دارم
نــه مشفق همدمی دارم، نه یار محرمی دارم
نهان در دل غمی دارم، چه گویم ماتمی دارم؟