از عشق هرآنکه بی قرار است
آونگ سرِ بلند دار است
بر سینة چوبه های اعدام
حلاج نشان افتخار است
فرهادِ هنوز خون خود ریخت
شیرینِ همیشه، داغدار است
شیرین تر از این نمی توان گفت
فرهاد به کوه لاله کار است
میخانه درش چو نیمه بسته
مانند دو چشم مست یار است
از فرط شراب نیست، اینجا
میخانه ز بی میی خمار است
قیس است و جنون و کوه و صحرا
لیلی است که زاین میان کنار است
از حال پیاده اش خبر نیست
آن کس که به باره ای سوار است
کانونِ مدار عشق مائیم
تا چرخ جهان بر این مدار است
عشق است بر آن مدار ناچار
اینجاست که عشق در حصار است
درود بی کران استاد زیبا نویس
درود بر استاد کاوه عزیز، زنده باشید.
کانونِ مدار عشق مائیم
تا چرخ جهان بر این مدار است
سپاسگزارم
دلم یه تعریف کامل از عشق میخواد عشق واقعی
کار ساده ای نیست