تا سپاه دیو خوی کربلا
شد روان از کوفه سوی کربلا
حج ابراهیم را شد اسمعیل
زائر لبیک گوی کربلا
دید خاک آلوده جسم دشت را
شست با خون دست و روی کربلا
اشک در چشمان صحرا حلقه زد
خشک شد آب گلوی کربلا
در ازای دانش سقراط دشت
شوکران دارد سبوی کربلا
دست دانش کوزه ای پر آب کرد
دست شد سیراب جوی کربلا
از خجالت روی می مالد به خاک
تا ابد دست عموی کربلا
رود این سو، خیمه آن سو تشنه لب
ریخت بر خاک آبروی کربلا
ذوالفقار حیدری در کف گرفت
تا جوان جنگجوی کربلا
تندرآسا رعشه بر دونان فکند
آذرخش تیزپوی کربلا
ابر خون بارید تا فریاد رعد
محو شد در های و هوی کربلا
عاقبت یک کودک شش ماهه شد
کاشف سر مگوی کربلا
نیزه ای شد سربلند از آن که شد
قامت روی نکوی کربلا
دید هفتاد و دو خون دیبای خاک
پرنیان شد تار و پوی کربلا
آن که بوسید آن رگ بُبریده را
خون دل خورد از گلوی کربلا
ریخت ثارالله در جان، زاین سبب
شام دارد عطر و بوی کربلا
تا کند خاک شهیدان توتیا
"کاوه" دارد آرزوی کربلا
کافر عشقم اگر سودا کنم
با جهان یک تار موی کربلا
همونطورکه دراون فضای مجازی فیلترناک عرض کردم بسیارزیباست
اشعار طنز بهانه آشنایی با شما بود و حالا می بینم که در اشعار آیینی هم به همان قوت و دلنشینی فعال هستید.
درسته که اشعار آیینی به اندازه اشعار طنز، سوت و کف و تشویق نداره، اما امیدوارم این عرصه رو فراموش نکنید و همچنان خواننده کلام و کلمات دلنشین و شیرینتان در این زمینه هم باشیم.
سپاسگزارم
تا صاحبان اصلی آثار خودشان نظر لطفی بکنند