"مار از پونه من ازمار بدم می آید
یعنی از عامل آزار
بدم می آید"
سطح این
دایرۀ ارض تمامش از من
لیک از سوزن پرگار بدم می آید
همسرم
گفت که یا می کشمت یا که بگو
که من از دلبر و دلدار بدم می آید
متنفر
شده ام از همۀ نعمت ها
خوب، البته به اجبار بدم می آید
یک صد و بیست و سه میلیارد برای فقراست
من از این یِی شه و صنار بدم می آید
* این شعر نقیضه ای است بر غزل دوست عزیزم محمد سلمانی، که با همین مطلع است