خیابان سلمان رشدی
دیگر می توانیم با خیال راحت بخوابیم
وقتی
ساعت های ساخت چین
هر روز
وقت دقیق نمازهایمان را
با آهنگ "خمینی ای امام"
اعلام می کنند
حتماً نماز صبحمان قضا نمی شود
انقلاب هم صادر شد
اما
"اُطلِبُوالعِلم
وَلَو بِالصّین" را فراموش کرده ایم
ما همیشه همین طور بوده ایم
"رشید" "وطواط" بود
"رشدی" هم "آیات شیطانی" می نویسد
رشدی در "رشدی" نمی بینیم
بگذار بازار مشترک قهر کند
من از "بازار" بیزارم
به خدا در همۀ این بازارها یک مسلمان پیدا نمی شود
اینها "آیات شیطانی" می خوانند
پیغمبرشان "سلمان رشدی" است
خدایشان "ملکۀ انگلستان"
بیائید خودمان بازار "انقلاب" را راه بیاندازیم
بازاری که در هر گوشۀ آن
بانگ قرآن بلند است
که می خواند:
"وَیلٌ لالمُطَفِفین"
بیائید "دلو" کیل هایمان را با "قرآن" "استاندارد" کنیم
بیائید "ترازو" هایمان را با انصاف "میزان" کنیم
تا شاید "سنبله" ها
پربارتر شود
تا شاید آمار "سرطان"
پائین تر بیاید
بیائید حساب باز آر "انقلاب را از "بازار مشترک" جدا کنیم
بیائید یک خیابان را به نام "سلمان رشدی" کنیم
بیائید یک خیابان را به نام "سلمان رشدی" کنیم
و آن وقت
همۀ ارزفروش ها را
از خیابان "جمهوری"
به آن جا تبعید کنیم
بیائید انگشتانمان را برای شمردن "دلار" و "پوند" و "مارک" و "فرانک" تر نکنیم
می ترسم این ها به "اِیدز" آلوده باشند
بیائید "باز آر انقلاب" را آلوده نکنیم
ســرو سرسبز استوار افتاد
لرزه بر جسم دشت تنبل زد
لــب به لب خون لخته شد دریا
داغش آتش به قلب جنگل زد
مــاه مرد و گرفت و شد خاموش
هر ستاره فتاد و در گل شد
آفتاب از غمش نهان در کوه
کوه چون مرغ نیم بسمل شد
نِــی دگر نغمه ای نزد، نالید
از نیستان نسیم چون بگذشت
هــای و هوی هزار هدهد بود
جغد خواند او ز جوی خون بگذشت
روح رنگین رود جاری رفت
سیل آمد مسیل شد لبریز
آسمان زارزار می گرید
جنگل از دوریش شده پائیز
تــابش آفتاب و تیغۀ کوه
نور در اوج استواری بود
یــادگاری ز خندق و سلمان
آب در خشکی صحاری بود
در متن یک زمینه خاکی
یک آسمان ستارۀ خفته
دریای نخل های شکسته
یک کوه حرف های نگفته
در پای هر بخاری و طاقی
اینجا نموده اند تلاقی
اندام پاره پارۀ یاران
با ردّ چکمه های عراقی
اینجاست شهر خاطره هایم
اینجاست کودکی مسلّم
اینجاست یاد عشق و جوانی
اینجاست شهر خونی خرّم
دیدار شطّ و نخل شکسته
اشکم ز چشم خاطره بارید
شط میگذشت و زمزمه می کرد
آئید، نخل تازه بکارید
تقدیم به دخترنازنینم،"مرجان سادات"فرزنددوست عزیزم،شاعرخوش قریحه"سیدعبدالحمیدحسینی زاده"
مرجان توئی و لولو سربستۀ حسن توست
رج آن همه مروارید در رستۀ حسن توست
جان نی، که تو جانانی، پیمانه و پیمانی
آن حالت مستانی، کاو بستۀ حسن توست
ن و قلمی آری در مصحف داداری
سادات ز بیداری، دلخستۀ حسن توست
توجهتان را جلب می کنم که:
1- شعر موشح به نام "مرجان سادات" است
2- در مصراع اول نام "مرجان" به طور کامل وارد شده است و در مصاریع بعدی به ترتیب یک حرف از آن حذف تا در نهایت در مصراع پنجم یک "ن" تنها استفاده شده ولی معنی کلام فدای این بازی لفظی نشده است.
کــوثر لب تو، روی تو جنان
طوبی قد تو ای سرو چمان
آمین دعا، آئین خدا
هستی و مرا ایمان و امان
مــا را ز کرم، محراب و حرم
مسجد شو و هم میقات و قران
دارم صنما صد قبله نما
وان جمله تو را بنموده نشان
یــک یک همگی سوی توشدی
یعنی که توئی قبله ی همگان
نــی "کاوه" که بل، خود قول و غزل
دارد ز ازل وصف تو به جان