باز می بینم که سَر خم کرده ای
باز هم از شرم سُرخم کرده ای
باز هم هی این در آن در می زنی
چاپلوسی را دمادم کرده ای
باز هم آمد رئیس تازه ای
دست و ابریشم فراهم کرده ای
حرمت خود را شکستی کم نبود؟
قدر یاران را چرا کم کرده ای؟
هیچ کس بی مایه تر از تو نبود
مایه خالی بود، در هم کرده ای
بگذشت سالی سخت برما، سخت چون کوه
سال هزار و سیصد و هشتاد و اندوه
سال جسارت بر پیمبر، سال توهین
سال هزار و سیصد و هشتاد ونفرین
سالی که دنیا آن طرف بود این طرف ما
سال هزار و سیصد و هشتاد وغم ها
سالی که هر کیکی که ما پختیم شد زرد
سال هزار و سیصد و هشتاد وپر درد
سال گوانتانامو، سال بو غُرَیبه
سال هزار و سیصد و هشتاد وریبه
سالی که قو، می مرد دور از آب، بیمار
سال هزار و سیصد و هشتاد ودشوار
در باز کن، اینک می آید سال پیوند
سال هزار و سیصد و هشتاد ولبخند
سال تهی از جنگ و نفرت، خشم و نفرین
سال هزار و سیصد و هشتاد وشیرین
سال شکست آنفولانزای پرنده
سال هزار و سیصد و هشتاد وخنده
سال انرژی های خورشیدی و بادی
سال هزار و سیصد و هشتاد وشادی
سال امید و باید و رویا و شاید
سال هزارو ... بگذرم، خوابم می آید
ای که از تو گشت بزم ما جلی
خاکساریم ارچه ما جمله، ...ولی
ما مریدیم و تو هستی پیر ما
پس بیا بنشین به روی ... صندلی
باش امشب با دل و جان آیمت
خواب یا بیدار، در دم... گو بلی
چون رسم بر تو نگاهت می کنم
تا شود وقت پگاهت ... منجلی
از همه خوب و بد این زندگی
من ندیدم در تو غیر از ... خوشدلی
پرسشی دارد دل بی تاب من
سعی کن نازل نمائی ... مُعضَلی
من که از هجران تو بی حالتم
چون کشم بیرون ز تو این ... تنبلی
حالا "Ctrl+A" را بزن و حدساتو با قافیه های اصلی مقایسه کن
عو،عو، عو زچپ گریخت به راست می زدندش به چوب ازهر سو نیه بودیلسیز حیوانی
ووروسیز؟ رُفته بودیم با پر
طاووس رهگذر کرد یک نگاه عمیق هر آدام بو سوزی بیلیر
دلیه مَنَه باخ که عاقیل لیم
بو قَدَر |
|
عو،عو،عوزچپ گریخت به راست می زدندش به چوب ازهر سو ای زووون بستَه نَه سی
شی مِزَنین؟ رُفته بودیم با پر
طاووس رهگذر کرد یک نگاه عمیق اَ قَییم ای مَثَل سَرِ
زوونَ سِیلِ مَ کُ که عَلقِ
کُل هِسِّم |
|
این زبان بسته را چرا می
زنید؟
اسم خودت راآخوندگذاشته ای؟ پاسخ بده از قدیم این مثل را همه
می دانند مرا ببین که عقل کل هستم |
دو سه شب پیش بهر ذکر و دعا
آمدم مسجدی به شهر شما
واعظی گفت بر سر منبر
به همه حاضران به توپ و تشر:
کای جماعت! همه کنید دعا
رمضان بگذرد ز ما به رضا
جاهلی زان میانه بر پا خاست
گفت: ملا، به حکمنی که رضاست
گفت واعظ: مگر تو در این ماه
چه صوابی نموده ای گمراه؟
جاهل از روی صدق با او گفت:
روزه خوردم به روزهای جفت
نگرفتم به روزهای تاق
روزه ای، تا شدم یه من نیم چاق
ظهر و عصر و عشام، لول و خراب
مست و پاتیل صُوب موندم خواب
واعظ از خشم سرخ شد چو شراب
داد زد، جیغ زد، نمود خطاب
آی! ابلیس نابکار پلید
دور شو، چون تو را نباید دید
گمشو از نزد اهل صوم و صلاة
تو مسلمانی؟ ای به گور بابات ...
مؤمنین! سنگ بر سرش بزنید
مؤمنات از تنش قبا بکنید
او بشر نیست، پست تر ز سگ است
قافیه چیست؟ لایق درک است
بزنیدش که واق واق کند
عر و تیزی چنان الاغ کند
بکشیدش، به اجتهاد حقیر
خون او شد حلال تر از شیر
مؤمناتش برهنه تن کردند
مؤمنینش به تن کفن کردند
آن جماعت، بر او چماق شدند
منتظر بهر واق واق شدند
هم به تیغش زدند بر رگ و پی
از سر او پرید نشئة می
زیر آن ضرب و شتم، خون آلود
گفت: منظور چاکرت این بود
اگه راضی نبود این رمضون
باز امسال واس چی شد مهمون؟
واسه چی مخلصت اگه شر گشت
یازده روز زودتر برگشت؟
راضیه از ما جون اون سیبیلاد
یه تیریپ میره و دوباره میاد
وختی امسال، نا رضا باشه
واسه چی باز دوباره پیدا شه؟
ناگهان جملگی خموش شدند
حرف منطق شنیده گوش شدند
شرمگین از چماق خویش شدند
بین باطل وَ حق پریش شدند
نفس نیمه ای زد و گفتا:
با مَرامه خدای ما لاتا
واسه چن تا گناه ریز و درش
اون گذش، امّا این آخون ما رو کش
جاهل فیلسوف ما زد داد:
"فَلَکُم دینُکُم" ....... ز پا افتاد
حضرت شیخ گفت از منبر:
که شهادت دهید در محشر
پاک از خون اوست دستانم
من در این قتلگه نمی مانم
نه عبا را به دوش خود آویخت
نه به نعلین کرد پا و گریخت
و جماعت که یک صدا گشتند:
"آی قیصر! داآشتو کشتند"
تهران غرّة رمضان المبارک 1424 هجری قمری