غــزل غم نامه شد، از غارت گل در خزان اینک
خزان گلچین، جهان گلچین شد و هم باعبان اینک
لــبالب شوکران ریزد فلک در جام ما زانرو
که چید از این چمن گلچین یکی سرو چمان اینک
ابوجهل فلک استاد ما را برد زاین مکتب
رسول دیگری بفرست یارب در جهان اینک
مــگر داوود باز آید که آوازی چون او آرد
نکیسای دگر باید به چنگ آرد بنان اینک
حــجاز1 از او، عراق1 از او، صفای1 دیگری دارد
ولی زاین غم1 نوا1 خونین1 شده در اصفهان1 اینک
ســبو1ی زنگله1 عشاق1 پر از خون دل1 کردند
سلیک1 عمر آن گل را چو دیدند آنچنان اینک
یــتیمم در فراقت ای پدر، بازآ و بازم پرس
چرا بر جای بنهادی، خدارا، کودکان اینک
نــمانده کاروان2، چون کاروان سالار تنها رفت
به جا مانده است تنها آتشی از کاروان اینک3
بــخارا این زمان در سوگ تو ویرانه ای گشته
که بویی خوش نمی آید ز جوی مولیان2 اینک
نــه سروی جانب بستان، نه میری میهمان آید
از آن رو کاین مه تابان شده بر آسمان اینک
الهه، ناز2 منما بیش از این، آواز خوان از نو
بخوان ورنه رود از تن ز هجران تو جان اینک
نــگویم "کاوه" خون بارید از چشمش تمام شب
که زاین غم آتش افتاده به مغز استخوان اینک
1- اسامی برخی دستگاه ها و گوشه های موسیقی ایرانی
2- نام چند ترانه و آواز مرحوم غلامحسین بنان
3- تلمیحی از مصرع دوم بیت آغازین برنامه کاروان (رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل؟)
تا به کی بازیچه تقدیر خواهی شد دلا؟
کی از این تقدیر با تدبیر خواهی شد دلا؟
پیر گفتا غم بهل، رو شاد زی، آواز خوان
تا به کی نوحه گر شبگیر خواهی شد دلا؟
شد جوانی تو آخر، کی جوانی می کنی؟
دیر خواهد شد دلا، چون پیر خواهی شد دلا؟
گر مریدی، زود دامان مرادت را بگیر
پیر خواهد شد دلا، چون دیر خواهی شد دلا؟
تا جوانی طاعتی کن ساقی میخانه را
ورنه قد چون شد کمان، چون تیر خواهی شد دلا؟
در ره جانان زجان بگذر، زجان بگذر، بمیر
باید این ره را روی گر میر خواهی شد دلا؟
جام برگیر و بنه تسبیح از کف، ذکر چیست؟
این چنین مستی مکن، تعذیر خواهی شد دلا؟
میکده مسجد نباشد، ربنا اینجا مخوان
ورنه زاین دین هم چو آن تکفیر خواهی شد دلا؟
تا خرابات آی و کنج تیره میخانه را
بهر مخموران بهل، دلگیر خواهی شد دلا؟
هم چو موش کور سر در دخمه ظلمت مبر
از سیاهی دل سیه چون قیر خواهی شد دلا؟
خمره خمره باده می نوشی، مگر ساقیت کیست؟
می مگر کوثر بود؟ کی سیر خواهی شد دلا؟
"کاوه" گفت پیر بشنو، جام وحدت نوش و زان
مست شو گر لایق تکبیر خواهی شد دلا؟
باران که افتاد از بارش خود1
آیا نظاره کردی ملایک؟
کان بال های زیبا و کوچک
می گسترانند، هر سو، یکایک
تا گرمی مهر با صد نوازش
باران کند خشک، در بال آن ها
من در خیالم دیدم شکوهش
صدها، هزارن، تا آسمان ها
آیا شنیدی آواز ایشان؟
از لابلای شاخ درختان؟
کز نرم و دلکش آهنگ موزون
صدها ترانه خوانند و دستان
صدها سرود زیبا و شادان
بشنیده ام با آواز ایشان
دیدی تو هرگز در آسمان ها؟
آن حوریان و پرواز ایشان؟
وان جلوه هاشان، آن گَه که خود را
پیرایه بندند در نور مهتاب
من بوده ام در آن محفل انس
من دیده ام این، زیبائی ناب
1- ترجمه ای است از یک شعر کودکان سرودة یک شاعر آمریکائی
آن
روز سحرگاه هوا رنگ دگر داشت
گویی
که مؤذن ز همه چیز خبر داشت
کاو
تا سر گلدسته به پرواز سفر کرد
هم
صوت اذانش دم مرغان سحر داشت
آن روز مؤذن نه
اذان، هلهله می کرد
از شوق به
گلدسته سحر ولوله می کرد
بی آن که بداند
ز چه رو، شاد و غزل خوان
با بانگ اذان سحرش
غلغله می کرد
آن
روز ملائک همه تبریک بگفتند
جمّاش
صفت، شاد، بگفتند و شنفتند
مهمان
عزیزی به جنان عزم سفر داشت
معراج
علی بود، سمائات برفتند
رویی به زمین
خورد که پر شور و شعف بود
دستی به هوا رفت
که تیغیش به کف بود
آن دست فرو آمد
و آن روی فرا رفت
شق القمر کوفه و
خورشید نجف بود
از شور لقا شیر
خدا شعر طرب گفت
تا فُزتُ وَرَب،
فُزتُ وَرَب، فُزتُ وَرَب، گفت
کاوه تهران 1364/3/18
امشب دوباره اختر پیغمبری دمید
بر قلب تار و تیرة شب ها فلق رسید
امشب دوباره آتش سینا شراره زد
کَالشَّمس فِی الضُّحی که دهد روز را نوید
امشب دوباره طاق مداین شکسته شد
امشب دوباره پرده کعبه به خود درید
امشب دوباره گل به گلستان شکفته شد
از برگ برگ گل به چمن ژاله ها چکید
امشب رسول باغ روان شد به هر کویر
پیغمبر نسیم بهاری، خنک وزید
امشب ز گل به قلب جمادی ربیع شد
از رازقی چو هاله تربیع ماه چید
امشب شکوه عرش شده بر زمین نثار
میلاد برترین زن خلقت رسید و عید
آری نزول کوثر و میلاد فاطمه
میلاد نور هست و شقایق، گل و نبید
"کاوه" در آسمان خیالش ز شوق دید
امشب دوباره اختر پیغمبری دمید