سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

آئین شراب خواری

پیداست که شور عشق داری

پنهان مکن از چه بی قراری

رفت از کف من قرار و تابم

پایاب و شکیب و بردباری

ویرانه دل نه جای بوف است

گنج است دراین خرابه، آری

آئین شراب خواری است این؟

یا چشم تو می برد خماری؟

نازی است به خال کنج لب هات

کانداخت مرا ز پا به زاری

هیهات که کوته است دستم

افسوس که دامنی نداری

مهتاب ز روی توست روشن

شام از سر زلف توست تاری

نشکن دل ما و پاسخی ده

پیداست که شور عشق داری

با خانه خدای عشق، یا خانه عشق

ای قلب تمام عاشقان، خانۀ عشق

ای مایۀ جان عشق، جانانۀ عشق

ای خانۀ آشنای عشاق جهان

ای دور ز تو هرآنچه بیگانۀ عشق

ای جامع آگاهی و عقل و عرفان

ای روح هرآنکه هست دیوانۀ عشق

معنای حقیقی حقیقت به یقین

ای قصّۀ عشق، شعر و افسانه عشق

ای گوهر رخشنده، الماس سیاه

ای لؤلؤ تیره رنگ، دردانۀ عشق

ای شمع شب افروز سیاه، ای همه نور

عالم به طواف تو چو پروانۀ عشق

ای چشم سیاه تو عیان از دل زلف

کافتاده سیاه بر سر شانۀ عشق

دریای سیاه باده، ای آب زلال

ای کاسه و ای سبو و پیمانۀ عشق

گر میکده ای تو و خدایت ساقیست

لاجرعه به سرکشیم پیمانه عشق

آنگاه کنیم کر فلک را شب و روز

از غلغلۀ نعرۀ مستانۀ عشق

وداع

دیگر ای شهر پیمبر الوداع

دیگر ای معنای کوثر الوداع

ای در جبریل، ای باب النسا

ای ستون های مکرر الوداع

ای سریر و ای وفود و ای حرس

توبه و حنانه، یک سر الوداع

ای مصلای علی، ای مأذنه

مسجد و محراب و منبر الوداع

خاک عبدالّه مزار بی نشان

با تو ای کنج معطر الوداع

ای بقیع و خفتگان در بقیع

ای کبوترهای بی پر الوداع

ای حسن، ای باقر، ای زین العباد

پیشوای شیعه، جعفر، الوداع

ای مساجد، قصه های آشنا

با شما هم بار دیگر الوداع

ای غمامه، ای اجابه، ای بِلال

ای قبا و ای اباذر الوداع

ای احد، ای فتح، ای ذو قبلتین

فاطمه، سلمان و حیدر الوداع

اینک ای میعادِ میقات السلام

دیگر ای شهر پیمبر الوداع

باخچۀ سبز خدا


زیر اون گنبد سبزت باخچۀ سبز خداس

تو خونه‌ت باغ بهشته، سبزِ سبزه، با صفاس

اومدم تا در خونت رام ندادن تو بیام

بابا ما غرق گناهیم تو جهنّم جای ماس

سرمو کج می کنم، من یهو بغضم می گیره

به خودم میگم فلونی، تو کجا؟ این جا کجاس؟

دو تا چشمام خیس خیسه، نه غمه نه شادیه

چشِ چپ گریۀ شرمه، اشک شوقِ چشِ راس

زیر لب یه چیزی میگم، نه داعاس نه ذکر حق

فقد و فقد یه چیزه، آیه های التماس

یه دَفه گُر می گیرم، تب می کنم، داغ میشم

تب عشقه نمی دونم یا تب شرم و حیاس

هر چی هَس آتیشِ قلبه که می ریزه تو تنم

از دلم چیزی نمیگم، که خودش پیش شماس

یه کتاب رو دسّامه، دسّامو بالا می گیرم

نه کتاب قرآنه و نه دسِّ من دسِّ داعاس

دسّامو بالا می گیرم تا نبینن اشکامو

کتابه نامۀ اعمالمه، سنگین و سیاس

کتاب رو دسّاتو بیگیر بالا، گریه نکن

یاد مدرسه می افتم، تنبل تهِ کلاس

بیا وُ دفتر ما رو هر چی هَس خطش بزن

بد و خوب هرچی که بوده، بخشش از بُزُگتراس

مَ می خوام برم یه جایی که همه وختی میرن

همه چیزشون سفیده، ته دل تا به لباس

منو این جا رام ندادن، تو میگی اونجا برم؟

تا کتابمون سیاهه سد رامون همه جاس

این کتابمو بیگیر، چه میدونم؟ بسوزونش

یه کتابِ نو بده من، که سفیده مثِ یاس

آئینۀ من

گفتم بیا و آئینه بشکن

جامِ بلورِ تنهائی من

اما خودم هم، آئینه بودم

تنهائیم را، اما فزودم

آئینه بودن آئین من بود

بین دو مرآت تنهائی افزود

آئینه بگشود لب با شکایت

تنهائی از توست تا بی نهایت

گفتا که هرچند تنها بُدَم تک

بی تو مرا بود تنهائی اندک

یعنی که یک تن در بین ما دو

باید شکستن، یا من و یا تو

من شیشه بودم آئینه صد رنگ

من ساده او با ترفند و نیرنگ

من شیشه بودم آئینه سیماب

من بی پناه و آئینه در قاب

من شیشه بودم آئینه از سنگ

زآغاز پیداست پایان این جنگ

         *          *          *

در هر دو سوی آئینه من بود

من روح بودم، آئینه تن بود

من چون شکستم، آئینه شد پوچ

تصویر هم کرد، از آینه کوچ

من چون شکستم، تصویر بشکست

آئینه شد با تصویر همدست

         *          *          *

و اکنو سؤالی آئینۀ من

گو عاقلانه است این خود شکستن؟