رینگ رینگ رینگ، عزیزم ببین که کیست؟
با این دو دست؟ ببین تا کجا کفی است
رینگ رینگ رینگ، خانم جان ببین که کیست؟
هر کس که بود بگو "کاوه" خانه نیست
رینگ رینگ رینگ، به من چه خودت بگو
رینگ رینگ رینگ، بفرما، سلام، الو
پوف، چی؟ پوپوف. تو فقط فوت میکنی؟
پس لااقل به دو فوتم بگو زنی
پوف پوف. چه خوب، پس اهلی، فدای تو
یک فوت کن اگر امشب، وگرنه دو
پوف پوف. نشد؟ مثلاً چند شنبه؟ هی
پوف پوف پوپوف. عجبا، چارشنبه؟ کی؟
یک فوت اگر که نهارم دهی بکن
ور نه دو فوت که شامت دهم به کَن
پوف پوف. اوکی، چه شود چارشنبه، وای
می بینمت، سر نُه، کافه همای
شد چارشنبه شب و هشت شب رسید
از کنج مطبخ خانه سرک کشید
"کاوه" کجا؟ چه قَدَر شیک کرده ای؟
عطری زدی، کرواتی و کشته ای
خانم! چه گشته؟ چرا طعنه میزنی؟
بیزینس است و، .... چه گویم به تو؟ زنی
چانه زدن، جلسه، گفتمان و کار
ناراحتی، هیجان، استرس، فشار
آقا! مگر چه جسارت نموده ام؟
کاینسان زیاد فشارت نموده ام؟
یا شام در جلسه میخوری مدیر
یا نه، دو فوت بکن، بعد هم بمیر
تا انتهای تاریخ، آسیمه سر دویدیم
خود را پیاده دیدیم آن گاه که رسیدیم
مرکب نهاده بودیم در ابتدای این راه
هم پابرهنه رنج این ره به جان خریدیم
رفتیم تا کلاه خود را کنیم قاضی
سر داشتیم لیکن بر سر کُلَه ندیدیم
یعنی کلاهمان را از سر ربوده بودند
وقتی به حرف ایشان این راه را گزیدیم
می خواستیم خرقه بر سرکشیم از شرم
بودیم لخت و عریان، خجلت ز خود کشیدیم
گفتیم باز خوب است، هر چند لخت و عوریم
لیکن به همت خودشاهد به بر کشیدیم
در گوشمان ندائی پیچید و گنگ می گفت:
تاریخ تَه ندارد، ما خود به ته رسیدیم
رفته مردی که بانک دزدیده است
بعد سرقت ز جمله پرسیده است:
که شما دیده اید این دزدی؟
کودنی زان میانه جنبیده است
و به فریاد گفته: من دیدم
دزد، در دم سرش ببریده است
مردی آن جا کنار همسر خویش
ایستاده است و سخت ترسیده است
دزد از او دوباره پرسیده است:
که مگر آن سؤال نشنیده است؟
مرد هم گفته با شتاب به او:
من ندیدم، ولی زنم دیده است
سایه ای از کوچه پاورچین گذشت
دختر همسایه از پرچین گذشت
کَم کَمَک از روی گندمزار عشق
دامنی گُلدار و یک سَر چین گذشت
من ندیدم، آن درخت پیر گفت
یک گناه از پشت آن پرچین گذشت
روبهی آن سو تَرَک تا بو کشید
سایۀ مرگ از دو بلدرچین گذشت
یک زن از آن کوچه بر می گشت و باز
سایه ای از کوچه پاورچین گذشت
اکرمی،کاش بخوابی و کنم تا سحرت
پاسبانی، که ندزدند کلاه و کمرت
بگذرم زانکه رضایی نهدت بادمجان
دور قاب و به تملق بدود دور و برت
حیف از توست که هر بی سر و پایت بکند
به خطا راهنمایی، بشود راهبرت
روز میلاد تو کردند همه مردان راست
قد خود را، که ببینند به گهواره دَرَت
مادرت داد به هر کس که ز کوی تو گذشت
خبر از شادی و شوق و شعف و شور و شرت
پدرت نیز به هر رهگذر کوچه بداد
مژدگانی، که کند بر رخ زیبا نظرت
به درت می زدم از اول شب تا بکنم
نظری بر رخ زیبای چو قرص قمرت
به سفر رفتی و از دوری تو گشت بلند
این هوس تا که ببینیم به بار دگرت
بر تو آسان گذرد، چون نبود اصلاً تنگ
وقتت، اما چه کنم؟ تنگ دلم از سفرت
پشت خود را به هوی کردی و گفتی که بکن
به هوس پشت چو من، تا که نسوزد جگرت
تو دعایت همه این بود که من بر تو کنم
غمض عین و روم از دانشگاه هنرت
رفتم و باز می آیم که ترا پاره کنم
پرده عجب و غروری که شده پرده درت