سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سربداران عشق

از عشق هرآنکه بی قرار است

آونگ سرِ بلند دار است

بر سینة چوبه های اعدام

حلاج نشان افتخار است

فرهادِ هنوز خون خود ریخت

شیرینِ همیشه، داغدار است

شیرین تر از این نمی توان گفت

فرهاد به کوه لاله کار است

میخانه درش چو نیمه بسته

مانند دو چشم مست یار است

از فرط شراب نیست، اینجا

میخانه ز بی میی خمار است

قیس است و جنون و کوه و صحرا

لیلی است که زاین میان کنار است

از حال پیاده اش خبر نیست

آن کس که به باره ای سوار است

کانونِ مدار عشق مائیم

تا چرخ جهان بر این مدار است

عشق است بر آن مدار ناچار

اینجاست که عشق در حصار است

اسرا (سفر شبانه)

از ابتدای شب، در زیر آفتاب

راندیم یک نفس، در سرزمین خواب

ما و لگام و زین، اسب و شب و زمین

با هرچه غیر از این، از تشنگی خراب

ما تشنه تر ز شب، شب خود اسیر تب

فریادمان به لب، نامد یکی جواب

هر لحظه می گذشت، در آن شب پلشت

خورشید روی دشت، وز عمر ما شباب

آنگاه در پگاه، خورشید شد سیاه

ما خستگان راه، اسبان از این شتاب

بر پشت زین سوار، خفتیم هر کنار

اسبان بی قرار، ما پای در رکاب

شد شبنمی جدا، از برگ لاله ها

در کام داغ ما، افتاد و شد کباب

شد محو و شد پدید، آن قطره چون چکید

بس آبله ز لب، بر پیکر تراب

هر ژاله زد صلا، کای قوم مبتلا

خیزید از این بلا، دیگر بس است خواب

گشتیم ما و زین، اسب و شب و زمین

با هرچه غیر از این، بیدار از این خطاب

دیدیم در سپهر، پر می کشید مهر

خورشید خوب چهر، بود و نبد سراب

تا صبح نو رسید، شب خود ز جا پرید

از شوق افق کشید، بر پیکرش خضاب

زان نور جان فروز، تا انتهای روز

ما تشنگان هنوز، هستیم سیرِ آب

یا رب روا مدار، خورشید این مدار

گیرد دمی غبار، پیش از دم حساب

ازجانمان گریخت،برماهرآنچه ریخت

از ابتدای شب، در زیر آفتاب

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث یوسف و گرگ از چه کس صبا بشنفت؟

صبا دروغ مگو رفت و با زلیخا خفت

به مصر گرچه بدانم که همچو گل بشکفت

شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

گمان مبر که برد مهر از دل، آرد قهر

عزیز بودنِ در مصر و بر مرادیِ دهر

بدان که در دل من هم چکانده هجران زهر

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتی است که از روزگار هجران گفت

ز بوی مشک نگویم، که طبله خود گویاست

ز هجر و دل چه بگویم؟ که حال ما پیداست

گذشت سالی و از اشک دامنم دریاست

نشان یار سفر کرده از که پرسم راست

که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

رسیده چشمه اشکم ز پای دیده به دل

که چشم من ز فراغش شده است ابر ابل

چو ماه طلعت او نیست نی به چین، نه چگل

فغان از آن مه نامهربان مهر گسل

که ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

داوری


داوری دارند با بی باوری

بر سیاست های روز داوری

باوری از خود به جان هاشان نشست

دورشان کرد از خدا خود باوری

یاوری را پشت در پشت همند

در تقابل با تو تا بی یاوری

خاوری خورشید را دزدیده اند

باختر مردان دور از خاوری

آوری سر از یم ذلت برون

گر نهی سر در ره جنگاوری

باوری بر دانش ایشان مبند

داوری دارند با بی باوری


پ.ن.

این شعر نمونه ای از یک شعر با صنایع بدیعی است. به شکلی که هر بیت با همان کلمه ای ختم می شود که با آن شروع شده است. من در بررسی هایم به موردی برخورد نکردم که با حفظ مفهوم محتوی و محورهای عمودی و افقی شعر، در کلیه ابیات این قانون رعایت بشه و بر اساس اطلاعات من این اولین مورد و تا این تاریخ تنها مورد است

این کوه های آهن بی مصرف

وقتی روبات ها

          این کوه های آهن بی مصرف

در کارخانه کارگر

                   در دشتهای سبز برزیگرند و انسان

                   تنها به کار ساخت روبات هاست

وقتی روبات ها

                   حتی به جای انسان

                   این پوچ پوی بدکردار

                   در کار ساختن غزلی ناب می شوند

دیگر چگونه توان گفت

                             "آدم آدم است"

وقتی که بر دست های مردِ کار

          داغی است و زنجیری

اما روبات ها

                   آزادانه از این سوی کارخانه

بدان سوی می روند

وقتی که دست های پینه بسته دهقانان

                   با داس های تیز

                   نا آشناتر از آهن و ساقۀ گندم هاست

ام روبات ها

                   زیر چهار سم لاستیکی

          از گاوهای فولادین

از این سوی مزرعه

          تا سوی دیگر را

                   لگدمال می کنند

دیگر کجای زمین، جای آدمی است؟

انسان قرن ما

خود را اسیر پنجۀ فولاد کرده است

و این کوه های آهن بی مصرف

                   یعنی روبات ها

تولید مثل می کنند و دیگر

حتی اجازۀ ساختن آدمک جالیز را

                   از ما گرفته اند