سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

حج

محمد(ص) بار دیگر بر حرا شد

به مشعر محشری دیگر به پا شد

ز شوق آتش گرفت آن سان که گوئی

کلیم الله به سینای ثنا شد

حرا لرزان شد از صوت مناجات

به دنبال مُنا سوی مِنا شد

رسید ایام حج، هج کن تو قامت

که اسماء خدا را حج هجا شد

به میقات ار رسیدی، میغ جامه

ز تن برگیر، کانجا مِه ردا شد

به هجرت حاجی از هجرت چو هاجر

پی زمزم ز مروه تا صفا شد

توئی آب حیات و زمزم پاک

ولی حاجی نمی داند چرا شد

سرای فانی و فیهاست ذکرش

تو گوئی چارپائی زی چرا شد

برو قربان کن این نفس بهیمی

که هرچه دیدی ار نفس و هوی شد

به رمی جمره پیل نفس سجیل

چنان زن کز ابابیل هوا شد

طواف کعبه دل کرد "کاوه"

به مَجد از ماجِدان ما جُدا شد

نسیم صبح می آید

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

 

زمان: یک ظهر فروردین

مکان: در قلب صحرا شهرکی تب دار

نه ابری در هوا پیداست

نه چشم روشن خورشید در خواب است

ولی تاریکی یک شب

سراسر روی دنیا سایه افکنده است

کسی تنها

بسی روز و شب  ظهر و غروب و صبح - همه تاریک

به غار کوچکی در اوج کوهی همچو او تنها ولی نستوه

به شام و روز تاریک جهان خویش اندیشید

 

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

حرا تاریک

حرا خاموش

محمد(ص) در حرا مدهوش

سروش غیب

ندا در می دهد: برخوان

          ولی خواندن نمی دانم

صدا در آسمان و دشت و کوه و غار می پیچد:

          بخوان، با نام یزدان، کردگار آفریننده

و خورشید از پس تاریکی شب های طولانی

به کوه و غار و آن انسان برتر نور می پاشد

محمد(ص) روشن از نور الهی، در کَفَش رخشنده، تابان، مشعل توحید

به سوی مکۀ تاریک از ظلمات جهل و شرک می آید

سراسر شهر تاریک است

چراغ خانه ها خاموش

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

سکوت، مرگ، دیوار صدای شهر بشکسته

          کسی بیدار هست آیا؟

رسول الّه ز خود پرسید

ولیکن پاسخی نشنید

          چه باید کرد؟

          در این راه دراز جانگزا، همراه آیا هست؟

خدیجه گفت با او: من

علی فریاد زد: من هم

پیمبر با دو یارش گفت:

          دگر ترسی نباید داشت

          جهان اسلام می آرد

و می بینم جهانی را

همه سرتاسرش مسلم

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

فریاد رساتر از اناالحق

ما شاعر و مست و عشق بازیم آری

مخمور می و لعبت نازیم آری

از شحنه و شیخ و محتسب بیزاریم

با پیر مغان محرم رازیم آری

ما سالک کوی می فروشان هستیم

خود چنگ زن و ترانه سازیم آری

فریاد رسا تر از انا الحق هستیم

حلاج صفت به سوز و سازیم آری

در کوی خرابات فتادیم خراب

مستیم اگر فکر نمازیم آری

مِی ریز به پیمانه که با می ساقی

ما بی خبر از راز و نیازیم آری

ضحاکِ دگر، به تخت شاهیت مناز

ما "کاوۀ" سرزمین رازیم آری

اکنون به عمق فاجعه پی می برم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

علی

این کیه پیر و مراد و رهنمای مسلمینه؟

این کیه در متن قرآن طارق و زیتون و تینه؟

این کیه الگوی قسط و عدل اسلام مبینه؟

این کیه مولود کعبه، مشهدش محراب دینه؟

این علی عالی اعلا امیرالمؤمنینه

این کیه بر قوم مسلم، هم عمیده، هم عمیده؟

این کیه شیر خدا در روز و، شب عبد مجیده؟

این کیه که ذوالفقارش بر سر اعدا حدیده؟

این کیه سردار حق در خندق و بدر و حنینه؟

این علی عالی اعلا امیرالمؤمنینه

این کیه درد دلش رو تو دل چا گفته تنها؟

این کیه در  بستر پیغمبر حق خفته تنها؟

این کیه خاک یتیمان با دو مژگون رفته تنها؟

این کیه بعد از نبی پیش خدا والاترینه؟

این علی عالی اعلا امیرالمؤمنینه

این کیه بر پیکر دین خدا روح و روانه؟

این کیه بر شهر علم مصطفی دروازه سانه؟

این کیه که بر گلسّون امامت باغبانه؟

این کیه دریای دانش بحر فقه و یم دینه؟

این علی عالی اعلا امیرالمؤمنینه

این کیه تنها فتیّه؟ این علیه این علیه

این کیه یکتا سخیّه؟ این علیه این علیه

این کیه حق رو ولیّه؟ این علیه این علیه

این کیه پروردة دامان ختم المرسلینه؟

این علی عالی اعلا امیرالمؤمنینه