سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

هر چه خواهی کن

تو ماه انجمن من شو آن چه خواهی کن

بیا به کام من و منّ شو، آن چه خواهی کن

بیا، از آتش دل سینه طور سینا بین

مقیم وادی ایمن شو آن چه خواهی کن

فدای سرو قدت صد هزار سرو سهی

عروس حجله گلشن شو آن چه خواهی کن

فقیه شهر صلا زد که در حجاب شوید

به گفته فقها (لن) شو، آن چه خواهی کن

هماره بوده به گنجینه زر، ولی تو عیان

نمای موی و به برزن شو آن چه خواهی کن

پری بجز عمل نیک هیچ نتواند

پری من، برو ریمن شو آن چه خواهی کن

به شعر "کاوه" بی دل مفاعلن فعلات

مفاعلن فعلاتن شو آن چه خواهی کن

گو اَشِم وُهو، خوان یَتا اَهو

این زمان ز من، نکته ها شنو

قصه زَمَن، گفته های نو

خواهی اَر کنی، بند ریمن و

دیو و اهرمن، از تنت چو مو

گواَشِم وُهو1، خوان یَتا اَهو2


خوان یَتا اَهو، گو اَشِم وُهو        

یارزَردهُشت، هومَتَت3 کجاست؟

موبدان مُغ، هوختَت4 کجاست؟

زان هَوَرَشتَت5، پرسمت کجاست

خیز و این سه را در طلب بجو

گو اَشِم وُهو، خوان یَتا اَهو

خوان یَتا اَهو، گو اَشِم وُهو        

بر شنو ز من، پند ایزدی

ریمنی بنه، کن رها ددی

بگذر از بدی، بگذر از بدی

راه ایزدان، در جهان بپو

گو اَشِم وُهو، خوان یَتا اَهو

خوان یَتا اَهو، گو اَشِم وُهو6



1- راستی بهترین است

2- یتا: بدین سان ، چنانکه 
اَهو: هستی، زندگی، زنده بودن 
وَئیریُو: آرزو شده، آرمانی، خوش آیند 
و با ترکیب آنها یتا اهووَئیریُو= زندگی آرمانی و آرزو شده 
رَتوش: رَد، پیشوای مینوی ، آموزگارِدین که با نگرش به زمانِ سُرایش این سرود بیگمان در آن زمان این ویژگی ها به اشوزرتشت نسبت داده شده است . 
اَشات: اشا، هنجاردرست، راستی 
اَشات چیت هچا: که باهنجار(سرشارازراستی)باشد 
بنابراین برداشت از نخستین مصراع = جهان آرمانی آنچنانکه آموزگارراستی ( زرتشت ) آرزو می کند باهنجاروسرشارازراستی است.

3- هومت (اندیشه نیک)

4- هوخت (گفتار نیک)

5- هورشت (کردار نیک)

6- رودِ یَتا اهو وَئیریُو ، بینش آرمانی اشوزرتشت

یَتا اَهو وَئیریُو.

اَتا رَتوش. اَشات چیت. هَچا..

وَنگهِئوش. دَزدا. مَنَنگهُو.

شیَئُوتَنَه نام . اَنگِه اوش. مَزدایی..

خشَترِم چا. اَهورایی آ .

ییم . دریگُوبیُو. دَدَت. واستارِم..

این سرود، یک شعر سه فردی (مصراعی) است که هرفردِ آن دارای شانزده آهنگ (سیلاب) است و در وزنِ شعری همانند نخستین بخش از سرود های زرتشت ( اَهنَوَد گات ) است به همین روی اَهونَه وَر نیز نام گرفته است. 

سرود یتا اهو در کنارسرود دیگری از اوستا به نام اَشِم وُهو، هریک به تعدادی مشخص بارها در نیایش های اوستایی تکرار می شود. یتااهو وئیریو درنیایش ها گاهی 1 یا 2 وگاهی 4 و 21 بار سروده می شود که برگردان واژگانی این سرود چنین است .

 مصراع نخست

یَتا: بدین سان ، چنانکه

اَهو: هستی، زندگی، زنده بودن

وَئیریُو: آرزو شده، آرمانی، خوش آیند

و با ترکیب آنها یتا اهووَئیریُو= زندگی آرمانی و آرزو شده

رَتوش: رَد، پیشوای مینوی ، آموزگارِدین که با نگرش به زمانِ سُرایش این سرود بیگمان در آن زمان این ویژگی ها به اشوزرتشت نسبت داده شده است .

اَشات: اشا، هنجاردرست، راستی

اَشات چیت هچا: که باهنجار(سرشارازراستی)باشد

بنابراین برداشت از نخستین مصراع = جهان آرمانی آنچنانکه آموزگارراستی ( زرتشت ) آرزو می کند باهنجاروسرشارازراستی است .

مصراع دوم :

وَنگهئوش: نیک ، نَغز، درست

دَزدا: پیشکش، هدیه، بخشش

مَنَنگهُو: منش، اندیشه، آگاهی

وَنگهئوش دَزدا مَنَنگهُو= بخشش نیک اندیشی

شیَه اُتنَنام: کردار، رفتار، عملکرد

اَنگه اوش: هستی، گیتی، زندگی

مَزدایی: اهورامزدا، ازآن خداوند، اهورایی

بنابراین برداشت از مصراع دوم = بخشش نیک اندیشی برای رفتارنغزدرزندگی وهماهنگ با خواست اهورامزداست

مصراع پایانی:

خشَترِم: توانمندی، شهریاری مینوی، پادشاهی برخویشتن

اَهورایی: هستی بخش، پروردگار، آفریننده

دریگُوبیوُ: راستکاران بی چیز، پارسایان، دینداران بی نیاز

دَدَت: دادن، بخشیدن، سازش کردن

واستارم: نگاهبان، پاسدار، یاری کننده

برداشت از مصراع پایانی= شهریاری مینوی اهورا نگاهبان پارسایان است

و برگردان پارسی سرود وَرجاوند (مقدس) یتا اهو وئیریُو که نیایش نیکِ اوستا است چنین خواهد بود .

جهان آرمانی

آنچنانکه آموزگار راستی (زرتشت) آرزودارد

جهانی است باهنجار واز روی راستی

نیک منشی،

بهترین پیشکش برای راستی پویان است

نیروی اهورایی،

یاوروپشتیبان پارسایان خواهد بود.

نگار جان ستان ما

نگاری آمده هر هفت کرده

به بر تن پوشی از زربفت کرده

فشانده خرمن زر تا کف پای

در آن خرمن نهاده جای بر جای

عقیق و لعل و یاقوت رُمانی

رَمارَم از نگین ها، آنچه دانی

نهاده تاجی از فیروزه بر سر

مرصع گشته با الماس و مرمر

گَهی پوشد به الماس سر تاج

حریری کاو کند دنیای من داج

گَهی آن مرمر افسر بپوشد

چه گویم؟ پند من را کی نیوشد؟

زمانی اشک ریزد از دو دیده

که گویی پردۀ چشمش دریده

زمانی دُر کند پِلاّرۀ اشک

ز مروارید او اصداف در رشک

چو گرید آن حریر از سر گشاید

پرنگ هفت رنگی در سر آرد

وگر آهی کشد افلاک گیرد

بساط فرش زر از خاک گیرد

دو لیمویش رسیده در تب و تاب

چه شیرین و چه ترشش هر دو پر آب

نه گل مانده است در بستان نه گلبان

دم سردش ز گل ها می ستد جان

ببین کآخر چه سان این سنگدل یار

ثریا سرنگون کرده است از دار

به باغ آتش زده از میوۀ نار

درختش پنجه در خاک از بر و بار

نگار دیگران عیسای ثانی است

نگار ما به کار جان ستانی است

نپنداری که دختی نوجوان است

نگار ما بهار عارفان است

که طبع "کاوه" پروردش بدین سان

نگاری کاو ز گل ها می ستد جان

علم بردار

مگر عیسی ز جُلجِتّا صلیب آویز می آید

که مریم موی افشانده غبار آمیز می اید؟

مگر قوم یهود از نو پرستیدند گوساله

که موسی از سر سینا چنین بستیز می آید؟

مگر گل بوته پژمرده؟ مگر خورشید افسرده

که بعد از هر زمستانی ز نو پائیز می آید؟

مگر ایوان کسری را شکافی دیگر افتاده

که اشک و آه از چشم و دل پرویز می آید؟

مگر شیرویه دریده دوباره سینۀ پرویز

که اینسان بی سوار و تک، به تک شبدیز می آید؟

مگر محراب خونین شد؟ مگر فرق علی بشکافت

که محزون هر پزشکی از پی تجویز می آید؟

مگر فریاد "هَل مِن ناصرٍ یَنصُرنی" آمد باز

که زینب این چنین محزون و حزن انگیز می آید؟

مگر صاحب زمان آمد؟ مگر عمر جهان طی شد

که صوت صور اسرافیل رستاخیز می آید؟

نه جانا، این همه اندوه لبنان و فلسطین است

صدای ناله های مردم شبخیز می آید

به سوی قدس خشماگین و جان برکف قدم بردار

توهم "کاوه" علم بردار، فریدون نیز می آید

هزاران را بکش

ز خود بیرون بیا و دیگری شو

رها کن دیو خویی ها، پری شو

ز خنیا درگذر، یا صوت داود

بیاور وز پی خنیاگری شو

به "کین ایرج1" و "کین سیاووش1"

هَزاران را بِکُش، بانگ دری شو

هزارآوا تویی، آری تهی کن

خودت را از خودت، از خود بری شو

چو هندویان به آتش پای درنه

تلوّن را بنه، خاکستری شو

چو عیسی مردگان را زنده گردان

چو موسی قاتل صد سامری شو

ز ناهید و زمین و تیر و بهرام

فراتر رو فلک را مشتری شو

مگو "کاوه" چگونه؟ چون؟ چرا؟ کی؟

حریفا، کم پی خیره سری شو



1- دولحن از سی لحن باربد که نغمه هایی بوده اند که هر یک را در یکی از شب های ماه اجرا می کرده است. (چیزی نزدیک به دستگاه های موسیقی ایرانی امروز یا مقام های موسیقی مقامی)