سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

هم قدم با فرشته ای بر خاک

فرش خیابان و قدم های من و تو

گرمای سوزان و قدم های من و تو

رهپویه ای طولانی و آن خنده هایت

وسواس شیطان و قدم های من و تو

شور جوانی از تو، ضعف پیری از من

توفیر پنهان و قدم های من و تو

تو یک جوان شاد و من یک پیر فرتوت

زنجیر دستان و قدم های من  و تو

هر سو نگاهی کنجکاو و جستجوگر

یک شَـــــــــــــهر حیران و قدم های من و تو

من خسته، اما باز هم مشتاق رفتن

غمگین ز پایان و قدم های من و تو

ناگاه دست من تهی، دست تو لرزان

معنای هجران و قدم های من و تو

یک لحظه دیگر، دو رهرو از چپ و راست

فرش خیابان و قدم های من و تو

 

از آن جا که امثال عشق عنوان شده نمی تواند به "فعلیت" برسد، تلاش شد تا شعری بدون فعل سروده شود

سگ و مسجد

لطفاً این شعررا به صورت ستونی بخوانید. ستون سمت راست ملمع فارسی ترکی و ستون سمت وسط همان شعر ولی ملمع فارسی لری است. در ستون سمت چپ هم ترجمه فارسی عبارات ترکی و لری را می توانید بخوانید.

عو،عو، عو زچپ گریخت به راست
یک چماق دگر فرود آمد
مؤمنین حلقه ای زده بودند
سگ بیچاره در سجود آمد

می زدندش به چوب ازهر سو
رمقی در تنش نبود دگر
نه گریزی، نه ناله ی دردی
باز هم چوب آمدش بر سر

نیه بودیلسیز حیوانی ووروسیز؟
این چنین گفت مرد رهگذری
پاسخش داد حجه الاسلام
تو ندانی و پاک بی خبری

رُفته بودیم با پر طاووس
شسته بودیم باگلاب که جست
رَفت درمسجد طهور این سگ
که زسرتابه پای اونجس است


رهگذر کرد یک نگاه عمیق
عاقل اندر سفیه وار به وی
گفت با نیشخند معنی دار
آدوی گُیمی سان آخون دا؟هِی

هر آدام بو سوزی بیلیر دلیه
اوشاقا، کفلیه هَرَج یوخدی
بیل بوایت دَه اُعقل ودانیش یخ
کِه
گِتدیپ مسجده اوزون سوخدی

مَنَه باخ که عاقیل لیم بو قَدَر
تَزَه لَر دَ تَپیز دَن گلدیم دا
بیر ایله عومر آلدیم آلله دان
مسجده گت مدیم من آی مالاّ


 

عو،عو،عوزچپ گریخت به راست
یک چماق دگر فرود آمد
مؤمنین حلقه ای زده بودند
سگ بیچاره در سجود آمد

می زدندش به چوب ازهر سو
رمقی در تنش نبود دگر
نه گریزی، نه ناله ی دردی
باز هم چوب آمدش بر سر

ای زووون بستَه نَه سی شی مِزَنین؟
این چنین گفت مرد رهگذری
پاسخش داد 
حجه الاسلام
تو ندانی و پاک بی خبری

رُفته بودیم با پر طاووس
شسته بودیم باگلاب که جست
رَفت درمسجدطهوراین سگ
که زسرتابه پای اونجس است


رهگذر کرد یک نگاه عمیق
عاقل اندر سفیه وار به او
گفت با نیشخند معنی دار
هَشتی اِسمِ خُویِت آخُن؟ دِ بِئو

اَ قَییم ای مَثَل سَرِ زوونَ
که هَرَج نی وِشیت و چِل اَصلا
خُو دیارَ که عَلقِ ای کَم بی
ایسَه رفتَه دِ مَسجِدِ مُلاّ

سِیلِ مَ کُ که عَلقِ کُل هِسِّم
خُرِمواَنَه مَ دیِم حَتّی
تا وِ ای سِندِ سال آمایِم
مِنِ مسجد هَنی نَهَشتِم پا


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این زبان بسته را چرا می زنید؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


اسم خودت راآخوندگذاشته ای؟ پاسخ بده

از قدیم این مثل را همه می دانند
که به کودک ودیوانه هرجی نیست
پیداست که این سگ عقل درستی ندارد
که به مسجد ملا وارد شده است

مرا ببین که عقل کل هستم
حتی خرم آباد(تبریز)راهم دیده ام
تا به این سن و سال رسیده ام
هنوز در مسجد پا نگذاشته ام


باز هم "مصطفای رحماندوست"

وقتی از کار آمدم خانه

دختر کوچکم دوید جلو

بابا جان، مادرم خرید امروز

یک کتاب قشنگ شعر نو

 

زودتر دست و روی خویش بشوی

مادرم ریخت چای در فنجان

بخور و بعد از آن برای گُلَت

دو سه تا شعر از کتاب بخوان

 

اولین شعر را که می خواندم

به گمانم رسید باز از اوست

آری آری نوشته پای شعر

باز هم "مصطفای رحماندوست"

رمضان

دو سه شب پیش بهر ذکر و دعا

آمدم مسجدی به شهر شما

واعظی گفت بر سر منبر

به همه حاضران به توپ و تشر:

کای جماعت! همه کنید دعا

رمضان بگذرد ز ما به رضا

جاهلی زان میانه بر پا خاست

گفت: ملا، به حکمنی که رضاست

گفت واعظ: مگر تو در این ماه

چه صوابی نموده ای گمراه؟

جاهل از روی صدق با او گفت:

روزه خوردم به روزهای جفت

نگرفتم به روزهای تاق

روزه ای، تا شدم یه من نیم چاق

ظهر و عصر و عشام، لول و خراب

مست و پاتیل صُوب موندم خواب

واعظ از خشم سرخ شد چو شراب

داد زد، جیغ زد، نمود خطاب

آی! ابلیس نابکار پلید

دور شو، چون تو را نباید دید

گمشو از نزد اهل صوم و صلاة

تو مسلمانی؟ ای به گور بابات ...

مؤمنین! سنگ بر سرش بزنید

مؤمنات از تنش قبا بکنید

او بشر نیست، پست تر ز سگ است

قافیه چیست؟ لایق درک است

بزنیدش که واق واق کند

عر و تیزی چنان الاغ کند

بکشیدش، به اجتهاد حقیر

خون او شد حلال تر از شیر

مؤمناتش برهنه تن کردند

مؤمنینش به تن کفن کردند

آن جماعت، بر او چماق شدند

منتظر بهر واق واق شدند

هم به تیغش زدند بر رگ و پی

از سر او پرید نشئة می

زیر آن ضرب و شتم، خون آلود

گفت: منظور چاکرت این بود

اگه راضی نبود این رمضون

باز امسال واس چی شد مهمون؟

واسه چی مخلصت اگه شر گشت

یازده روز زودتر برگشت؟

راضیه از ما جون اون سیبیلاد

یه تیریپ میره و دوباره میاد

وختی امسال، نا رضا باشه

واسه چی باز دوباره پیدا شه؟

ناگهان جملگی خموش شدند

حرف منطق شنیده گوش شدند

شرمگین از چماق خویش شدند

بین باطل وَ حق پریش شدند

نفس نیمه ای زد و گفتا:

با مَرامه خدای ما لاتا

واسه چن تا گناه ریز و درش

اون گذش، امّا این آخون ما رو کش

جاهل فیلسوف ما زد داد:

"فَلَکُم دینُکُم" ....... ز پا افتاد

حضرت شیخ گفت از منبر:

که شهادت دهید در محشر

پاک از خون اوست دستانم

من در این قتلگه نمی مانم

نه عبا را به دوش خود آویخت

نه به نعلین کرد پا و گریخت

و جماعت که یک صدا گشتند:

"آی قیصر! داآشتو کشتند"

تهران غرّة رمضان المبارک 1424 هجری قمری

فوت

رینگ رینگ رینگ، عزیزم ببین که کیست؟

با این دو دست؟ ببین تا کجا کفی است

رینگ رینگ رینگ، خانم جان ببین که کیست؟

هر کس که بود بگو "کاوه" خانه نیست

رینگ رینگ رینگ، به من چه خودت بگو

رینگ رینگ رینگ، بفرما، سلام، الو

پوف، چی؟ پوپوف. تو فقط فوت میکنی؟

پس لااقل به دو فوتم بگو زنی

پوف پوف. چه خوب، پس اهلی، فدای تو

یک فوت کن اگر امشب، وگرنه دو

پوف پوف. نشد؟ مثلاً چند شنبه؟ هی

پوف پوف پوپوف. عجبا، چارشنبه؟ کی؟

یک فوت اگر که نهارم دهی بکن

ور نه دو فوت که شامت دهم به کَن

پوف پوف. اوکی، چه شود چارشنبه، وای

می بینمت، سر نُه، کافه همای

شد چارشنبه شب و هشت شب رسید

از کنج مطبخ خانه سرک کشید

"کاوه" کجا؟ چه قَدَر شیک کرده ای؟

عطری زدی، کرواتی و کشته ای

خانم! چه گشته؟ چرا طعنه میزنی؟

بیزینس است و، .... چه گویم به تو؟ زنی

چانه زدن، جلسه، گفتمان و کار

ناراحتی، هیجان، استرس، فشار

آقا! مگر چه جسارت نموده ام؟

کاینسان زیاد فشارت نموده ام؟

یا شام در جلسه میخوری مدیر

یا نه، دو فوت بکن، بعد هم بمیر