مریم حیدرزاده بلد نبود اینجوری بگه ... من گفتم
اگه پولو دوسش دارم خیلی زیاد، منو ببخش
اگه با مال تو می خوام بشم دوماد، منو ببخش
منو ببخش اگه روزا، سرت کلاهی می ذارم
منو ببخش اگه شبا، کلاهتو ورمی دارم
منو ببخش، اگه به دُم کلفتا هی رشوه می دم
منوببخش اگه بشون،ویسکی،عرق،میوه می دم
منو ببخش اگه بساط عیششون رو می سازم
اگه واسه جور شدن کارام یه جور پا اندازم
اگه یه بس می چسبونم، تا که بگه سر حالم
منو ببخش پا منقلم، سرش رو شیره می مالم
اگه که آقازاده ها فاسد شدن، منو ببخش
اگه شماهارو دیگه را نمی دن، منو ببخش
منو ببخش اگه تو دادگا مشغول خنده می شم
اگه با حقه بازیام، پیش تو شرمنده می شم
منو ببخش مأموریت، اروپا از زندون می رم
نشونیمو نه به شب و، نه دست آسمون می دم
منو ببخش اگه با بد، خوبیتو پاسخش می دم
تویه فرشته ای و من شیطون و آموزش می دم
منو ببخش اگه تو خوبی و بهت می گم جواد
اگه پیش غریبه ها، آبروت و می دم به باد
منوببخش اگه همه چیزومی خوام واسه خودم
ببخش اگه کمم ولی زیادی مایه دار شدم
منو ببخش اگه پولو دوسش دارم قد خدام
آخه یه بارهم نشده، برم پا سفرة بابام
اگه پولو دوسش دارم خیلی زیاد، منو ببخش
اگه با مال تو می خوام بشم دوماد، منو ببخش
باز می بینم که سَر خم کرده ای
باز هم از شرم سُرخم کرده ای
باز هم هی این در آن در می زنی
چاپلوسی را دمادم کرده ای
باز هم آمد رئیس تازه ای
دست و ابریشم فراهم کرده ای
حرمت خود را شکستی کم نبود؟
قدر یاران را چرا کم کرده ای؟
هیچ کس بی مایه تر از تو نبود
مایه خالی بود، در هم کرده ای
بگذشت سالی سخت برما، سخت چون کوه
سال هزار و سیصد و هشتاد و اندوه
سال جسارت بر پیمبر، سال توهین
سال هزار و سیصد و هشتاد ونفرین
سالی که دنیا آن طرف بود این طرف ما
سال هزار و سیصد و هشتاد وغم ها
سالی که هر کیکی که ما پختیم شد زرد
سال هزار و سیصد و هشتاد وپر درد
سال گوانتانامو، سال بو غُرَیبه
سال هزار و سیصد و هشتاد وریبه
سالی که قو، می مرد دور از آب، بیمار
سال هزار و سیصد و هشتاد ودشوار
در باز کن، اینک می آید سال پیوند
سال هزار و سیصد و هشتاد ولبخند
سال تهی از جنگ و نفرت، خشم و نفرین
سال هزار و سیصد و هشتاد وشیرین
سال شکست آنفولانزای پرنده
سال هزار و سیصد و هشتاد وخنده
سال انرژی های خورشیدی و بادی
سال هزار و سیصد و هشتاد وشادی
سال امید و باید و رویا و شاید
سال هزارو ... بگذرم، خوابم می آید
ماه می لرزید زیر یورش سرما و طوفان
قلب می لرزید، اما نی ز سرمای خیابان
رودها در شهر جاری بود از باران آن شب
عشق جاری بود اما، در دلم زان ماه لرزان
سردبودآن شب،چه بارانی!چه سرمایی!چه سوزی!
در دل من می گرفت اما شرار سرکشی جان
در نگاه ماه سرما خورده آتش بود گویی
قلب من می سوخت، اما باز می لرزید پنهان
ها، ها! می کرد بر دستان خود، شاید نلرزد
باز می لرزید اما، همچو مرغی زیر باران
مطمئن گشتم که این لرز و تب عشق است در او
ماه عاشق، ماه سرما خورده! ماه آتش افشان!
نذر کردم از لبانش بوسۀ داغی ستانم
باز اگر آن ماه بینم، "در شب سرد زمستان"
یاد آرم" کاوه" و آن عشق های کودکانه
"باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوان"
ای که از تو گشت بزم ما جلی
خاکساریم ارچه ما جمله، ...ولی
ما مریدیم و تو هستی پیر ما
پس بیا بنشین به روی ... صندلی
باش امشب با دل و جان آیمت
خواب یا بیدار، در دم... گو بلی
چون رسم بر تو نگاهت می کنم
تا شود وقت پگاهت ... منجلی
از همه خوب و بد این زندگی
من ندیدم در تو غیر از ... خوشدلی
پرسشی دارد دل بی تاب من
سعی کن نازل نمائی ... مُعضَلی
من که از هجران تو بی حالتم
چون کشم بیرون ز تو این ... تنبلی
حالا "Ctrl+A" را بزن و حدساتو با قافیه های اصلی مقایسه کن