سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

Unity


We know ourselves as a sea

ما خود را چون دریائی می دانیم

Although we are drops, free

هرچند قطره های جدائی هستیم

Don’t look at us so small

در ما اینسان حقیر منگر

We are waiting for a call

ما در انتظار یک فراخوانیم

Calling of that predestined

فراخوان آن موعود

Who will come at last. I find

که بالاخره خواهد آمد. من دریافتم

That it’s way of unity

که راه اتحاد است

That makes fine community

که ارتباط را دلنشین می کند

 

Tehran – 1997 – Oct. 31st

این شعر در سال 2000 از سوی International Library of Poetry در صفحۀ 173 کتاب EMBRACING OUR PASTS (پذیرش گذشته هایمان) چاپ و به عنوان یکی از ده شعر برگزیده سال انتخاب شد


Separate Drops

Separate drops, come to convene

قطره های تنها گرد هم آئید

Return back to the sea again

به سوی دریا باز آئید

Every heart has his own “Qibla

هر دلی قبلۀ خود را دارد

Now pry to the same known “Qibla

حال به سوی آن قبله شناخته شده مشترک بازگردید

Jointed hands are unity lord

دست های پیوسته خدایگان وحدتند

Catch each other hands, and concord

دست یک دیگر را بگیرید و یک دل شوید

اَلنّاسُ اَنتُمُ الفُقَراء (Annas, Antomolfoqara)

Yes, this is a just holy saw

آری، این نص آیه شریفه است

Thus, you poor, appeal to that which

پس شما ای فقیران دست به دامان کسی شود که

Everyone knows him as a rich

همگان او را به عنوان دارای مطلق می شناسند

I remembered the master’s wien

اندرز استادم را به خاطر آوردم

Separate drops, come to convene

قطره هااین شعری تنها گرد هم آئید


Tehran – 1997 – Oct. 31st


این شعر در سال 2001 از سوی International Library of Poetry به عنوان یکی از ده شعر برگزیده سال انتخاب شد

یک پلاک نصف شده

تقدیم به شهدای بی جنازه


 

من از تورق تصویر آب می آیم

من از تلاطم قرنی مذاب می آیم

من از درخشش یک آذرخش بی تندر

من از شرارۀ یک التهاب می آیم

منی که ساکن رقص شراره ها بودم

ببین که راست از آن پیچ و تاب می آیم

من از سلالۀ آن لحظه های تب دارم

من از صلابت یک انقلاب می آیم

من از نیایش شب های جبهه، از سنگر

من از هجوم و یورش، با شتاب می آیم

من از چکاندن یک ماشه، تا فتادن خصم

من از سرودن یک شعر ناب می آیم

منی که با صف تابوت های خالی باز

و عکس یک دهه پیشم به قاب می آیم

تمام ماندۀ من یک پلاک نصف شده است

سبک به چشم شما، همچو خواب می آیم

و چفیه ام که شده پاره پاره و کم رنگ

خلاصه از اثر آفتاب می آیم

آن درخت پیر

سایه ای از کوچه پاورچین گذشت

دختر همسایه از پرچین گذشت

کَم کَمَک از روی گندمزار عشق

دامنی گُلدار و یک سَر چین گذشت

من ندیدم، آن درخت پیر گفت

یک گناه از پشت آن پرچین گذشت

روبهی آن سو تَرَک تا بو کشید

سایۀ مرگ از دو بلدرچین گذشت

یک زن از آن کوچه بر می گشت و باز

سایه ای از کوچه پاورچین گذشت

در سوگ "برنا حقیقی" ورزشکار جوانمرد که در جوانی درگذشت


بـاز هم آتشفشان شد، دشت سر تا پا بسوخت

باز از یک صاعقه، یک بوستان یک جا بسوخت

رودها سیلاب شد، سیلاب ها از پل گذشت

اشک ها و رنج ها و غصه ها دل ها بسوخت

نـور از خورشید رفت و شد جهان یک باره شب

نجم و ماه و حوت و دلو و قوس با جوزا بسوخت

آسمانِ تنگ چشمِ کوردل او را ربود

خاک تیره آتشی زد، پیکر او را بسوخت

حـیرت از این ساقی بد مست، کاین تاک جوان

در دلم آتش فکند و پاک، بی پروا بسوخت

قـد کشید این تاک، اما خوشه انگوری نداد

قائم و ستوار بود اما، دریغا تا بسوخت

یـک گلستان نثر بود و بوستانی شعر بود

لیک شاعر هر دو دفتر را به یک هیجا بسوخت

قـوقنوسی بود و در قاف جوانی لانه داشت

قوقنوس پیر می سوزد، چرا برنا بسوخت

یـادگاری از جوانمردی حقیقی بود و رفت

رفت گیتی وانهاد و جمله دنیا بسوخت