-
قبله سیار
شنبه 17 مرداد 1366 00:38
ای قبلة سیارکجائید؟ که هنگام نماز است از روی چرا برقع خود را نگشائید؟ چه راز است؟ هم عابد از آن سوی که باشید، نهد روی به تسجید هم معبد و معبود در آن جای که باشید فراز است س ُ فتند و دریدند دل و سینه عشاق، کجائید؟ خون مُطهِر خون است، بیائید، بریزید، مجاز است دست و سر عشاق شکستند و حریم حرم امن این قلب شما بود و گنه با...
-
زنده ریگ
جمعه 16 مرداد 1366 04:04
دیروز این میراث خوارگان قومیت عرب در ماه حرام این مدعیان محرمی حرمت حرم درحریم در شهر امن خون کردند دفتر کهنۀ تاریخ هرگز چنین جنایتی را با چشم خود ندیده بود و ا کنون هم از قدرت سکه های پیامبران ظلم چشم بر این جنایت بست اما کعبه با قامت به خون نشستۀ خویش گواه خواهد بود دیروز در شهر خدا خون میهمان خدا، نه که خون خدا بر...
-
سربداران عشق
سهشنبه 30 تیر 1366 01:14
از عشق هرآنکه بی قرار است آونگ سرِ بلند دار است بر سینة چوبه های اعدام حلاج نشان افتخار است فرهادِ هنوز خون خود ریخت شیرینِ همیشه، داغدار است شیرین تر از این نمی توان گفت فرهاد به کوه لاله کار است میخانه درش چو نیمه بسته مانند دو چشم مست یار است از فرط شراب نیست، اینجا میخانه ز بی میی خمار است قیس است و جنون و کوه و...
-
اسرا (سفر شبانه)
چهارشنبه 24 تیر 1366 13:21
از ابتدای شب، در زیر آفتاب راندیم یک نفس، در سرزمین خواب ما و لگام و زین، اسب و شب و زمین با هرچه غیر از این، از تشنگی خراب ما تشنه تر ز شب، شب خود اسیر تب فریادمان به لب، نامد یکی جواب هر لحظه می گذشت، در آن شب پلشت خورشید روی دشت، وز عمر ما شباب آنگاه در پگاه، خورشید شد سیاه ما خستگان راه، اسبان از این شتاب بر پشت...
-
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
چهارشنبه 6 خرداد 1366 19:20
حدیث یوسف و گرگ از چه کس صبا بشنفت؟ صبا دروغ مگو رفت و با زلیخا خفت به مصر گرچه بدانم که همچو گل بشکفت شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت گمان مبر که برد مهر از دل، آرد قهر عزیز بودنِ در مصر و بر مرادیِ دهر بدان که در دل من هم چکانده هجران زهر حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر کنایتی...
-
داوری
شنبه 2 خرداد 1366 20:40
داوری دارند با بی باوری بر سیاست های روز داوری باوری از خود به جان هاشان نشست دورشان کرد از خدا خود باوری یاوری را پشت در پشت همند در تقابل با تو تا بی یاوری خاوری خورشید را دزدیده اند باختر مردان دور از خاوری آوری سر از یم ذلت برون گر نهی سر در ره جنگاوری باوری بر دانش ایشان مبند داوری دارند با بی باوری پ.ن. این شعر...
-
این کوه های آهن بی مصرف
شنبه 18 بهمن 1365 20:25
وقتی روبات ها این کوه های آهن بی مصرف در کارخانه کارگر در دشتهای سبز برزیگرند و انسان تنها به کار ساخت روبات هاست وقتی روبات ها حتی به جای انسان این پوچ پوی بدکردار در کار ساختن غزلی ناب می شوند دیگر چگونه توان گفت "آدم آدم است" وقتی که بر دست های مردِ کار داغی است و زنجیری اما روبات ها آزادانه از این سوی...
-
پرواز دل
پنجشنبه 27 آذر 1365 00:38
مرا مجال سخن گفتنی محال نبود در آن زمان که دریچه ز من سؤال نمود چرا به باغ دل تو گلی نمی روید؟ ببال، بال ز باد خزان شَمال ربود ولی دریچه کلامی ز نای من نشنید دهان گشود ز حیرت، مرا مجال فزود دلم هوای پریدن گرفت و پنجره را گشوده دید، به معراج خویش بال گشود پرید و رفت و افق را گذاشت، گذشت چنان که هیچ نبودش ورا خیال ،...
-
برای دوشیزگان شهرری
شنبه 10 آبان 1365 19:05
چندین هزار مرد برهنه پیچیده در کفن از گورهای تنگ بیرون می آورند سر چندین هزار دختر نو بالغ تشییع می کنند راهپیمائی جنازه های بی سر را و می گویند اگر ...
-
خدعه خدعه
دوشنبه 28 مهر 1365 17:56
به یازده خم می گرچه دست ما نرسید بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است فرید اصفهانی به یازده خم می من هنوز بر آنم که تا ازین خم دیگر نخورده ام مانم به تاک پاک قسم، تا ننوشم از شهدش به خدعه خدعه اجل را ز خویش می رانم خدا کند که دل ساقیم به رحم آید به جام من بفشاند، که جان برافشانم اگر که ساقیم اویست و می از این خمره شراب...
-
آئینه بندان غزل
دوشنبه 31 شهریور 1365 01:27
گر غم دل بر لب آید بشکنم دیده ره بر خون نماید بشکنم درددل تا می کنم با آینه آینه چون من بلاید، بشکنم در من اینسان تلخ منگر، آینه است صورت من از تو زاید، بشکنم سنگدل، پاکی آئینه ز ماست سینه ات بر من نساید، بشکنم درد عشق تو، زجاج پیکرم سنگ وآئینه است، شاید بشکنم آبم و آئینه گر افتم ز کوه نشکنم، در دست شاید بشکنم تا که...
-
جادوی سیاه
چهارشنبه 12 شهریور 1365 04:31
فانوس چشمانت دو جادوی سیاه است در چشم من منگر که چشمانم به راه است روزی دگر آمد، مَه شب تا افق رفت آری خدای خواب در چشمت گواه است حسرت ندارم تا ببینم روز موعود چشمت دو خورشید سیه فام پگاه است ناز دو چشمت چون دو آهوی رمنده است از چشم من مگریز، نِشتر نه، نگاه است از چشمۀ چشمان من مِی نوش و بنیوش صدها سخن در چشم من بنیوش...
-
خود را شکستم
چهارشنبه 5 شهریور 1365 21:37
وه که از کینه خود را شکستم سینه در سینه خود را شکستم خشت زر بر سر قبه بودم پای هر چینه خود را شکستم نزد خسرو سری خم نکردم همچو چوبینه خود را شکستم در غم قلب بشکسته ام با دست پر پینه خود را شکستم پاکیم را به پای تو دادم گاو و لوزینه؟ خود را شکستم همچو استاد آئینه کاری من، در آئینه خود را شکستم شرمم از گریه آمد به جای...
-
ابرش نارام
سهشنبه 4 شهریور 1365 00:35
مهتر بیار آن مادیان سرخ نارهوار را بر پشت او زینی منه، بر او مبند افسار را رَت خواهمش تا من بر او عریان نشینم سنگرو آنگه بتازم چار سو آن رخش بد کردار را جبریل اگر وحی آورد وز خشم رقعه بردرد نی بشنود، نی بنگرد، اندام ما این کار را این ابرش نارام ما، عشق است و زاو آرام ما کاو افکند در دام ما خوشروی بد رفتار را نا پخته...
-
تلختر از بوسه
سهشنبه 7 مرداد 1365 03:54
فرجام عشق از ابتدایش تلخ تر نیست آغاز آن هم زانتهایش تلخ تر نیست روزی گمان کردم دوای درد من اوست امروز این درد از دوایش تلخ تر نیست یک بار نامم را به لب آورد بی عشق آگه شدم زهر از صدایش تلخ تر نیست دیری شد و شیرین نشد کامم ز شهدش کامم ز کار ناروایش تلخ تر نیست هنگامه ای زآواز او برپاست اما فریاد دوری از نوایش تلخ تر...
-
گوشِ چشم و دست و لب
یکشنبه 29 تیر 1365 01:31
گفتم که دستت را به من ده تا که دست من با او سخن از عشق گوید بی غم دشمن گفتا سخن با دست می گویی، مگر گنگی؟ یا من کرم؟ بردار دست از این سخن گفتن گفتم به چشمانم نگه کن، واژه هایش را با گوش چشمانت شنو، بر من شرر افکن گفتا سخن از عشق بر لب ران، در گوشم شاید که چون گل بشکفد این قلب چون آهن گفتم که آواز لبم را نشنوی هرگز جز...
-
قندیل سبز
سهشنبه 24 تیر 1365 02:24
فرزند عشقم، شعلۀ فرجام عشقم گویی ز چوگان خدا در دام عشقم رودی ز خون حسرتم، پایان ندارم بی انتها تر از شب ناکام عشقم آواز سیلابم، خروش زنده رودم هُرمم که در کام عطش آشام عشقم نیرنگ خسرو، حیلۀ سودابه ام من پیراهن پس چاک بر اندام عشقم کانون گردابم، سرابم بی تو بی تو دریای دوری درد بی آرام عشقم موج تبم، معبود عشقم با تو...
-
خزانی باغبان سوز
سهشنبه 6 خرداد 1365 22:57
در سوگ نیما فروتن، کودکی که در سانحه تصادف جان داد نـ ـهان در دل غمی دارم، چه گویم ماتمی دارم؟ نه مشفق همدمی دارم نه یار محرمی دارم یـ ـکی مرثیه پردازم، ز چشمم خون روان سازم به چشمان سیل اندازم، یمی را در یمی دارم مـ ـکن مُنعِم کنون مَنعَم، که گنجی را ز کف دادم نمی گویم که بی چیزم، که دل سوزان غمی دارم ا لا دل، خون...
-
غنچه در تابوت
سهشنبه 6 خرداد 1365 21:29
خدای عز و جل برکند ز پا بندش نگاهدار بُوَد کودکان دلبندش هزار غنچه بچیند ز باغ فروردین اگرچه چید گلم را ز پا و آوندش "به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش که تند باد اجل بی دریغ برکندش" بگو: در این محاکمه قاضی نه عدل و داد کند قصاص گو نکند، خاندانش شاد کند اگرچه در غم سنگین نهاد خانۀ من دوام خانۀ او را بنا نهاد...
-
دوزخ
چهارشنبه 13 فروردین 1365 03:07
شیطان رجیم، پیر دوزخ تکیه زده بر سریر دوزخ در حنجره ام نشسته فریاد بر گوش رسد نفیر دوزخ آواز شکنجه و عذاب است زانرو که منم اسیر دوزخ زندان منی، بیا و بگشای درهای خود ای امیر دوزخ گویند بهشت زیر پات است کی بوده بهشت زیر دوزخ؟ تو حاجب روضۀ بهشتی؟ یا مالک سختگیر دوزخ گفتند بهشت را بیابی گر بگذری از مسیر دوزخ تا...
-
در سوگ غلامحسین بنان
چهارشنبه 14 اسفند 1364 20:23
غـ ـزل غم نامه شد، از غارت گل در خزان اینک خزان گلچین، جهان گلچین شد و هم باعبان اینک لـ ـبالب شوکران ریزد فلک در جام ما زانرو که چید از این چمن گلچین یکی سرو چمان اینک ا بوجهل فلک استاد ما را برد زاین مکتب رسول دیگری بفرست یارب در جهان اینک مـ ـگر داوود باز آید که آوازی چون او آرد نکیسای دگر باید به چنگ آرد بنان اینک...
-
مست شو گر لایق تکبیر خواهی شد
شنبه 2 آذر 1364 00:47
تا به کی بازیچه تقدیر خواهی شد دلا؟ کی از این تقدیر با تدبیر خواهی شد دلا؟ پیر گفتا غم بهل، رو شاد زی، آواز خوان تا به کی نوحه گر شبگیر خواهی شد دلا؟ شد جوانی تو آخر، کی جوانی می کنی؟ دیر خواهد شد دلا، چون پیر خواهی شد دلا؟ گر مریدی، زود دامان مرادت را بگیر پیر خواهد شد دلا، چون دیر خواهی شد دلا؟ تا جوانی طاعتی کن...
-
فرشتگان در باران
پنجشنبه 18 مهر 1364 19:53
باران که افتاد از بارش خود 1 آیا نظاره کردی ملایک؟ کان بال های زیبا و کوچک می گسترانند، هر سو، یکایک تا گرمی مهر با صد نوازش باران کند خشک، در بال آن ها من در خیالم دیدم شکوهش صدها، هزارن، تا آسمان ها آیا شنیدی آواز ایشان؟ از لابلای شاخ درختان؟ کز نرم و دلکش آهنگ موزون صدها ترانه خوانند و دستان صدها سرود زیبا و شادان...
-
شور لقا
شنبه 18 خرداد 1364 11:41
آن روز سحرگاه هوا رنگ دگر داشت گویی که مؤذن ز همه چیز خبر داشت کاو تا سر گلدسته به پرواز سفر کرد هم صوت اذانش دم مرغان سحر داشت آن روز مؤذن نه اذان، هلهله می کرد از شوق به گلدسته سحر ولوله می کرد بی آن که بداند ز چه رو، شاد و غزل خوان با بانگ اذان سحر ش غلغله می کرد آن روز ملائک همه تبریک بگفتند جمّاش صفت، شاد، بگفتند...
-
نزول کوثر
یکشنبه 19 اسفند 1363 01:37
امشب دوباره اختر پیغمبری دمید بر قلب تار و تیرة شب ها فلق رسید امشب دوباره آتش سینا شراره زد کَالشَّمس فِی الضُّحی که دهد روز را نوید امشب دوباره طاق مداین شکسته شد امشب دوباره پرده کعبه به خود درید امشب دوباره گل به گلستان شکفته شد از برگ برگ گل به چمن ژاله ها چکید امشب رسول باغ روان شد به هر کویر پیغمبر نسیم بهاری،...
-
دعا
پنجشنبه 11 بهمن 1363 19:47
در دو دست دعا چشمه ساری بهاری داری آری در تن پر گنه جویباری ، کناری چناری ، تو ماری در غم بی تو بودن دعایی به گوشم نیاید خدا را کو دعا تا زند زخم کاری کاری به تاری ، باری چشمه ای در دعایت، به گاه گنه جوی بی آب هستی قلب تشنه کند بی قراری به زاری کناری ، تو یاری یادم آمد زمان به من گفته بودی که با من تو یاری هیچ با ما...
-
خار پای وی
یکشنبه 4 شهریور 1363 20:06
خاری به چشم من از خار پای وی شد استخوان به گلویم ز وای وی نی تاب دیدن و نی طاقت سخن در نای من نَبُوَد جز نوای وی کی می کنم ز فراقش گلایه ای؟ این ناله از دل من شد به جای وی خاری به پاش و چو تیری به قلب ماست بی یاد خویش و دعایم شفای وی مَنعم کنند حریفان بی خِرَد کاین یار خُرد نباشد سزای وی طفلان خُرد به هم آشناترند طفل...
-
پاسخ
یکشنبه 7 مرداد 1363 03:28
روزی شعری گفتم با مطلع " لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم " و یار عزیز از دست رفته ای در آن روز به من ایراد گرفت که: "دورۀ این می و مستی ها گذشته". در همان نشست، همان یار عزیز این دوبیت را خواند: ای دل، ای دل، ای دل بی حاصل من ای دل ای دل چند کنی ای دل من آسان نشود مشکل کار من و تو من...
-
اَدخِلونی اَهلِ جَنَّت
جمعه 29 تیر 1363 00:16
لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم تا که هستم این چنینم، این چنینم تا که هستم ساکن دیری بُدَم من، جز ریا آنجا ندیدم از ریا آزردم آخِر، در به مسجدها ببستم زهدشان سالوس دیدم، هم عتاب و هم نوازش هم خداشان را دروغین، جان به کف از بند جستم دل شکسته دل بریدم، دل به دریا بسپریدم از خداشان رو کشیدم، روی ساقی می...
-
تو ملرز
پنجشنبه 3 خرداد 1363 23:03
تزول الجبال و لا تزل ارم ببصرک اقصی القوم عض علی ناجذک و غض بصرک اعرالله جمجمتک واعلم ان النصر تد فی الارض قدمک من عندالله سبحانه علی ابن ابیطالب (ع) ز بسیاری دشمن شرزه ای به کهسار اگر اوفتد لرزه ای ملرز و تو ستوارتر باش از او مگردان به پیکار روی از عدو ز خشمت ثنایا به هم برفشار به جانت بخر سختی کارزار بده کاسۀ سر به...