-
معلم
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1363 22:44
ای معلم، ای فروغ جاودان کردگاری ای معلم، ای تو از نسل رسولان یادگاری ای معلم، ای ز تو اندیشه ام بالنده گشته ای معلم، ای لب دانش ز تو پر خنده گشته ای معلم، ای زبان از گفتن مدح تو قاصر ای معلم، ای ترا محضر حرم من همچو زائر ای معلم، ای همه دانشوران را پرورانده ای معلم، ای به باغ دانش من گل نشانده ای معلم، ای نثارت شعر...
-
استاد
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1363 01:27
استاد، مقامت را فرمود چنین مولا مَن عَلَّمَنی حَرفاً قَد صَیَّرَنی عَبدا اندیشة دانشور بالنده ز علم تو در محضر تو رازی پرورده شد و سینا در مَدرَسِ تو سعدی، شد سعدی شیرازی وز مکتب تو آمد، فردوسی و مولانا میراث رسولان است چون تربیت و تعلیم اینک تو به کف داری، میراث رسولان را در وزن نمی گنجد در وصف نمی آید تفسیر کرام تو،...
-
روزگار گذشته
چهارشنبه 1 فروردین 1363 22:21
راهی که از آن رویم هر روز تا مدرسه بهر کسب دانش بوده است برای بچه های دیروز محل خوب گردش سر تا سر سرزمین بومی بازار و تمام خانه ها هم کاینجا به کنار هم نشستند بوده است درخت های درهم نه مسجد و گنبد و مناره نه کوچۀ تنگ بود و جاده جنگل بُد و مردمان آن روز در کومۀ پوشالی ساده با مردم سرزمین بومی از جنگل سبز ترس ها بود...
-
رفتم
جمعه 18 آذر 1362 04:06
دل ز عشقت بریدم و رفتم ره دیگر گزیدم و رفتم چون غزالی نواختی تو مرا زان نوازش رمیدم و رفتم بوسه از گونه هام دزدیدی از لبت گل نچیدم و رفتم شهد وصلت ز تو طلب کردم زهر تلخی چشیدم و رفتم در کلام تو مهر بود، ولی از تو مهری ندیدم و رفتم تا نگردم اسیرت ای کذاب تند و چابک دویدم و رفتم ناله کردی که بازگرد و مرو ناله ات را...
-
تو بنال
پنجشنبه 3 آذر 1362 02:32
-
پشت ابرهای فراموشی
شنبه 2 مهر 1362 22:43
دیگر نه من منِ دیرینم نه آن یگانه یادگار تو ای یار، ای عزیز عطر همیشگی پیکر تو را دارد * * * از پشت ابرهای فراموشی یک خاطره، گران بر مغز خستۀ من پتک می زند با صدهزار امید بیرون می آورم یادآور تو را در می گشایمش آنگاه یک نفس پر می کنم فضای سینۀ تنگ پر التهاب از آن هوای ماندۀ سنگین یاد تو با اشتیاق مگر که هنوز هم بوی تو...
-
ختام ماه صیام
یکشنبه 19 تیر 1362 00:52
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید هلال ماه در ابروی یار باید دید حافظ اگرچه دیده شده ماه نو ولی این بار بگو به فَتویِ من روزه را نگاهش دار مَهِ تمام مرا بنگر و بدان که هنوز ز ماه روزه به جا مانده روزها بسیار عجب ز صُنع خدا بین که روی نو مَه من به شام زلف سیاهش بود مَهِ ده و چار چو بَدر کامل روی تواَم بود منظر چگونه...
-
تناقض
پنجشنبه 5 خرداد 1362 13:36
بردگان را شعر آزادی بخوان غمگنان را نغمه شادی بخوان کافران را نقلی از ایمان بگو گمرهان را قصة هادی بخوان هر کویری را ز جنگل بازگو شوره زاران را به قنادی بخوان بهر هر بیغوله و ویرانه ای گفته ای از شهر آبادی بخوان هفت کفش آهنین در پای کن هم عصای دستِ فولادی بخوان قلة قاف غزل را فتح کن شعر حافظ را به همزادی بخوان تشنگان...
-
طلوع فجر مه من
شنبه 21 اسفند 1361 03:53
غم جهان به سر آید چو بدر من به در آید چو بدر من به در آید به شام ما سحر آید طلوع فجر مه من غروب هرچه ستاره که خور ز خجلت رویش ز غرب تیره برآید سپاه طاغی و باغی کشیده صف به تلاقی مگر که راه بگیرند و او نه از سفر آید بگو به خیل سفیهان هرآنچه راه ببندید به کوه و دشت و بیابان که از ره دگر آید ز راه امن دل ما مسیر روشن...
-
چلّه نشین عشق
یکشنبه 10 بهمن 1361 01:56
در انتظار تو یک چلّه دل به خان مانده است بسان تیر که در چلّۀ کمان مانده است بیا، بیا که نه جسته است تیر دل زکمان نه ماندنش به کمان را دگر توان مانده است به دیده نقش جمالت، به سر امید وصال به سینه یادِ ودادِ تو همچو جان مانده است دلم که بسته به مِهر تو بود و ایدون باد بدان هنوز بدان مُهر و آن نشان مانده است هنوز گرچه...
-
هر چه خواهی کن
دوشنبه 20 دی 1361 21:16
تو ماه انجمن من شو آن چه خواهی کن بیا به کام من و منّ شو، آن چه خواهی کن بیا، از آتش دل سینه طور سینا بین مقیم وادی ایمن شو آن چه خواهی کن فدای سرو قدت صد هزار سرو سهی عروس حجله گلشن شو آن چه خواهی کن فقیه شهر صلا زد که در حجاب شوید به گفته فقها (لن) شو، آن چه خواهی کن هماره بوده به گنجینه زر، ولی تو عیان نمای موی و...
-
گو اَشِم وُهو، خوان یَتا اَهو
شنبه 10 مهر 1361 03:07
این زمان ز من، نکته ها شنو قصه زَمَن، گفته های نو خواهی اَر کنی، بند ریمن و دیو و اهرمن، از تنت چو مو گواَشِم وُهو 1 ، خوان یَتا اَهو 2 خوان یَتا اَهو، گو اَشِم وُهو یارزَردهُشت، هومَتَت 3 کجاست؟ موبدان مُغ، هوختَت 4 کجاست؟ زان هَوَرَشتَت 5 ، پرسمت کجاست خیز و این سه را در طلب بجو گو اَشِم وُهو، خوان یَتا اَهو خوان...
-
نگار جان ستان ما
پنجشنبه 1 مهر 1361 20:22
نگاری آمده هر هفت کرده به بر تن پوشی از زربفت کرده فشانده خرمن زر تا کف پای در آن خرمن نهاده جای بر جای عقیق و لعل و یاقوت رُمانی رَمارَم از نگین ها، آنچه دانی نهاده تاجی از فیروزه بر سر مرصع گشته با الماس و مرمر گَهی پوشد به الماس سر تاج حریری کاو کند دنیای من داج گَهی آن مرمر افسر بپوشد چه گویم؟ پند من را کی نیوشد؟...
-
علم بردار
یکشنبه 28 شهریور 1361 00:11
مگر عیسی ز جُلجِتّا صلیب آویز می آید که مریم موی افشانده غبار آمیز می اید؟ مگر قوم یهود از نو پرستیدند گوساله که موسی از سر سینا چنین بستیز می آید؟ مگر گل بوته پژمرده؟ مگر خورشید افسرده که بعد از هر زمستانی ز نو پائیز می آید؟ مگر ایوان کسری را شکافی دیگر افتاده که اشک و آه از چشم و دل پرویز می آید؟ مگر شیرویه دریده...
-
هزاران را بکش
دوشنبه 25 مرداد 1361 17:55
ز خود بیرون بیا و دیگری شو رها کن دیو خویی ها، پری شو ز خنیا درگذر، یا صوت داود بیاور وز پی خنیاگری شو به "کین ایرج 1 " و "کین سیاووش 1 " هَزاران را بِکُش، بانگ دری شو هزارآوا تویی، آری تهی کن خودت را از خودت، از خود بری شو چو هندویان به آتش پای درنه تلوّن را بنه، خاکستری شو چو عیسی مردگان را زنده...
-
حج
دوشنبه 18 مرداد 1361 16:00
محمد(ص) بار دیگر بر حرا شد به مشعر محشری دیگر به پا شد ز شوق آتش گرفت آن سان که گوئی کلیم الله به سینای ثنا شد حرا لرزان شد از صوت مناجات به دنبال مُنا سوی مِنا شد رسید ایام حج، هج کن تو قامت که اسماء خدا را حج هجا شد به میقات ار رسیدی، میغ جامه ز تن برگیر، کانجا مِه ردا شد به هجرت حاجی از هجرت چو هاجر پی زمزم ز مروه...
-
نسیم صبح می آید
دوشنبه 20 اردیبهشت 1361 16:26
نسیم صبح می آید و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک زمان: یک ظهر فروردین مکان: در قلب صحرا شهرکی تب دار نه ابری در هوا پیداست نه چشم روشن خورشید در خواب است ولی تاریکی یک شب سراسر روی دنیا سایه افکنده است کسی تنها بسی روز و شب ظهر و غروب و صبح - همه تاریک – به غار کوچکی در اوج کوهی همچو او تنها ولی...
-
فریاد رساتر از اناالحق
پنجشنبه 21 آبان 1360 01:51
ما شاعر و مست و عشق بازیم آری مخمور می و لعبت نازیم آری از شحنه و شیخ و محتسب بیزاریم با پیر مغان محرم رازیم آری ما سالک کوی می فروشان هستیم خود چنگ زن و ترانه سازیم آری فریاد رسا تر از انا الحق هستیم حلاج صفت به سوز و سازیم آری در کوی خرابات فتادیم خراب مستیم اگر فکر نمازیم آری مِی ریز به پیمانه که با می ساقی ما بی...
-
اکنون به عمق فاجعه پی می برم
جمعه 22 خرداد 1360 12:58
-
علی
چهارشنبه 15 مرداد 1359 23:45
این کیه پیر و مراد و رهنمای مسلمینه؟ این کیه در متن قرآن طارق و زیتون و تینه؟ این کیه الگوی قسط و عدل اسلام مبینه؟ این کیه مولود کعبه، مشهدش محراب دینه؟ این علی عالی اعلا امیرالمؤمنینه این کیه بر قوم مسلم، هم عمیده، هم عمیده؟ این کیه شیر خدا در روز و، شب عبد مجیده؟ این کیه که ذوالفقارش بر سر اعدا حدیده؟ این کیه سردار...
-
ناکثین
جمعه 29 فروردین 1359 22:15
-
کسی در کوچه می خواند
شنبه 20 بهمن 1358 01:59
کس احوال مرا هرگز نمی دانست نگویی کاین ز بی مهری یاران است کسی در کوچه های شهر به آهنگی هراس انگیز می خوانده است که هرکه پرسد از احوال یاران جای او در کنج زندان است * * * ولی فریاد آن نامرد دیروزی بریده شد به نایش عاقبت روزی همه در کوچه ها خواندند به آواز و به فریاد شبانروزی که ما جان می دهیم از بهر پیروزی * * * همه...
-
تفأل نیمه شب
پنجشنبه 29 آذر 1358 14:08
حافظا با ما سر ناسازگاری از چه رو؟ خود بگو، بنوشته ای آئین یاری از چه رو ما مگر هرگز ز تو دعوت به یاری کرده ایم؟ پاسخ ما را بده، این رازداری از چه رو؟ گر بنا دیدن بُوَد در خشت خامی هم توان پس برای ما دگر آئینه داری از چه رو؟ نیمه شب با تو اگر رأی تفعل کرده ایم روز و شب فرقی ندارد، آه و زاری از چه رو؟ گفتمت چاره بکن،...
-
می توان شعر سرود
چهارشنبه 7 آذر 1358 14:05
بودن یا نبودن پرسش در این است شکسپیر بودن یا نبودن بحث در این نیست وسوسه این است احمد شاملو سرودن یا نسرودن تمام مسئله این است شهیار قنبری می توان شعر سرود بودن، یا نبودن سرودن، یا نسرودن نه وسوسه آن است و نه مسئله این است بودن و نسرودن هر روز مسئله این بوده است بودن و سرودن هنوز وسوسه این است ولی آیا مجالی هست؟...
-
در رثای ابوذر ثانی
دوشنبه 19 شهریور 1358 00:40
نیمه شب دوش چه سان پیکر جانانه بسوخت که ازآن شعله همه جاهل و فرزانه بسوخت اولین پیک سحرگاه چو پیغام آورد نامه از هرم پیامش به در خانه بسوخت (جای آن است که خون موج زند در دل لعل) از سر غم، که خدا خانۀ کاشانه بسوخت من چه گویم؟ به که گویم؟ که از این درد عظیم نه فقط دوست، که بل دشمن و بیگانه بسوخت سینه از آتش دل در غم...
-
ننشستیم و نخواهیم نشست
یکشنبه 17 تیر 1358 23:23
می برندم چو از این دار سرِ دار دگر می دهد حکم به قتلم ز چه سردار دگر من چه کردم مگر ای یار؟ خدا را تو بگو هیچ کردم به جز از میل تو کردار دگر؟ همه گویند به فریاد: که او را مکشید لیک دارند مگر گوش بدهکار دگر چو به دارم نکِشند و نکُشندم، باری خواه از این راه وَ یا خواه به رفتار دگر گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر به جز...
-
حکومت نظامی
یکشنبه 16 مهر 1357 18:12
نَبُوَد هیچ کسی در پس پنجره ها همه رفتند به خواب شهر ما خاموش است و در این شهر خَموش نیست یک زمزمه هم جز صدای شبگرد که چنین می گوید: همه آسوده بخوابید امشب و دعا نیز به داروغه کنید شهر در امن و امان است .... ولی ناگهان فریادِ مدهش یک سرباز شکند دیوار این سکوت سنگین که: بگیرید، بایست هر دو دستت برسر و مکن فکر فرار که...
-
گفتی تو مرا بشناس
سهشنبه 15 فروردین 1357 21:13
هم پایۀ صد غربت گفتی که غریبی تو گفتم غم تنهائی واین درد دلم بشنو گفتی ز چه رو بهر یک لحظه رهائی ما از اوج چو افتادیم، پرواز کنیم از نو گفتی که بهین دانش این است که بشناسم یک قطرۀ دریا را، یک قطره به نام تو گفتم که تو نشناسی این قطرۀ دریا را اینجا همه کس داند این قطره بود لولو گفتی تو به من روزی، بشناسمت ای مغرور...
-
شبق آخر نشیند در تن الماس
سهشنبه 8 تیر 1355 21:51
تو صبح کاذبی ای دوست، می دانم ولی من خوب می دانم تو صبح کاذبی، اما بدان این را به انوار طلایی رنگ خورشیدیت تو صبح کاذبی، اما پس از صدها شب یلدا ز گرمای تنت من خوب می فهمم ز سرمایت سراغی نیست تو صبح کاذبی شب را ز زیر جامه پاک و سفید خویش بیرون کن هر آن کس را که در قلبت تو دادی جای خوب بنگر تو صبح کاذبی شام سیه از هم...
-
تو چه محشر هستی
سهشنبه 10 تیر 1354 23:52
موی تو کوچۀ باریک شبانگاهی مرگ قامتت شعر بلندی ز گناهان کسی می باشد آن صدای تو طنین گریۀ طفل یتیم یا چو تقلید یکی جغد ز صوت مگسی می باشد لب تو غنچه گلی سبز به گلزار سیاه که در اطراف تنش از چمن سرخ بسی می باشد دست تو تیغۀ فولادی یک دژخیم است که کنون در کف یک پادشه دادرسی می باشد چشم تو جام جهان بین دگر جمشیدی است که ز...