لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم، لول و مستم
تا که هستم این چنینم، این چنینم تا که هستم
ساکن دیری بُدَم من، جز ریا آنجا ندیدم
از ریا آزردم آخِر، در به مسجدها ببستم
زهدشان سالوس دیدم، هم عتاب و هم نوازش
هم خداشان را دروغین، جان به کف از بند جستم
دل شکسته دل بریدم، دل به دریا بسپریدم
از خداشان رو کشیدم، روی ساقی می پرستم
پیش از این خونخواره بودم، حال، نک، میخواره گشتم
از ریاکاران بریدم، نزد میخواران نشستم
می زنم بر تار شستی، افکنم بر راه شستی
بر دل کافِر چو شستم، شستم اما نی چو شستم
بی تو هیچم، بی تو پوچم، بی تو پوچم، بی تو هیچم
پیش از این پنجاه و اندی، حال با تو شستِ شستم
اینک این ساقی مرادم، واینک ای ساقی مریدم
اهل تبریزی، ز بلخم، شمس اَستی، من کی اَستم؟
با تو کامل بی تو خالی، با تو دایم بی تو حالی
با تو میرم، با تو گُردم، با تو شیرم، با تو لَستم
رفته بودی آمدی غم، آمدی غم را ندانم
رستم از دل با غم تو، از غم دل با تو رستم
نی بدیدم نی ندیدم، نی نوازش نی عتابی
نی گسستم نی بریدم، نی بریدم نی گسستم
روی پیر من جوان شد، سیرت زیبا عیان شد
هم چنین شد هم چنان شد، گشت زیبا روی گَستم
مِی خورم بر ر وی ساقی،مستم از جادوی ساقی
خوش اَناالحق می سرایم، مرغ حق پَرَّد ز شستم
می خورم، نی در پیاله، خمره خمره، خمره خمره
خود کنم پُر خمره خالی، زان که خالی ها شکستم
آن قَدَر مستم که راه جنت از دوزخ ندانم
زاین سبب پا بر صراط و سر به کار دست دستم
باغبان مینوی در باز کن زان رو که ترسم
نامۀ اعمال نیکم افتد از مستی ز دستم
"کاوه" گفتا: اهل جنت، اُقتُلونی، اَدخِلونی
اَینَ اَنهارٍ مِنَ الخَمری، که مستم، لول مستم