سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

نسیم صبح می آید

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

 

زمان: یک ظهر فروردین

مکان: در قلب صحرا شهرکی تب دار

نه ابری در هوا پیداست

نه چشم روشن خورشید در خواب است

ولی تاریکی یک شب

سراسر روی دنیا سایه افکنده است

کسی تنها

بسی روز و شب  ظهر و غروب و صبح - همه تاریک

به غار کوچکی در اوج کوهی همچو او تنها ولی نستوه

به شام و روز تاریک جهان خویش اندیشید

 

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

حرا تاریک

حرا خاموش

محمد(ص) در حرا مدهوش

سروش غیب

ندا در می دهد: برخوان

          ولی خواندن نمی دانم

صدا در آسمان و دشت و کوه و غار می پیچد:

          بخوان، با نام یزدان، کردگار آفریننده

و خورشید از پس تاریکی شب های طولانی

به کوه و غار و آن انسان برتر نور می پاشد

محمد(ص) روشن از نور الهی، در کَفَش رخشنده، تابان، مشعل توحید

به سوی مکۀ تاریک از ظلمات جهل و شرک می آید

سراسر شهر تاریک است

چراغ خانه ها خاموش

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک

سکوت، مرگ، دیوار صدای شهر بشکسته

          کسی بیدار هست آیا؟

رسول الّه ز خود پرسید

ولیکن پاسخی نشنید

          چه باید کرد؟

          در این راه دراز جانگزا، همراه آیا هست؟

خدیجه گفت با او: من

علی فریاد زد: من هم

پیمبر با دو یارش گفت:

          دگر ترسی نباید داشت

          جهان اسلام می آرد

و می بینم جهانی را

همه سرتاسرش مسلم

نسیم صبح می آید

و می ریزد سحر خون فلق را در دل رگهای پرجوش افق اینک