منشین، ز
جا برخیز، راه دیگری نیست
بستیز، یا بگریز،
راه دیگری نیست
یک حلقه
در گردن، چنان آونگ از دار
یا در ستم آویز،
راه دیگری نیست
نامی به تاریخ از تو خواهد ماند، بگزین
شیرویه یا پرویز، راه دیگری نیست
وقتی سم اسب مغول سرخ است از خون
جز جنگ با پرویز راه دیگری نیست
گر طالب
عطر بهاری، همتی کن
بگذر از این پائیز،
راه دیگری نیست
باید که
لاجرعه بنوشی شوکران را
از کاسه ای لبریز،
راه دیگری نیست
یا دامن رنگین به
بر کن، یا حذر کن
زاین خلق رنگ آمیز،
راه دیگری نیست
قشنگ بود
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید
سپاسگزارم
با دقت دیدمش. جملات زیبائی دارید که بعضاً بسیار به کاریکلماتور هم نزدیک شده اند و طنز زیبائی دارند