محمد(ص) بار دیگر بر حرا شد
به مشعر محشری دیگر به پا شد
ز شوق آتش گرفت آن سان که گوئی
کلیم الله به سینای ثنا شد
حرا لرزان شد از صوت مناجات
به دنبال مُنا سوی مِنا شد
رسید ایام حج، هج کن تو قامت
که اسماء خدا را حج هجا شد
به میقات ار رسیدی، میغ جامه
ز تن برگیر، کانجا مِه ردا شد
به هجرت حاجی از هجرت چو هاجر
پی زمزم ز مروه تا صفا شد
توئی آب حیات و زمزم پاک
ولی حاجی نمی داند چرا شد
سرای فانی و فیهاست ذکرش
تو گوئی چارپائی زی چرا شد
برو قربان کن این نفس بهیمی
که هرچه دیدی ار نفس و هوی شد
به رمی جمره پیل نفس سجیل
چنان زن کز ابابیل هوا شد
طواف کعبه دل کرد "کاوه"
به مَجد از ماجِدان ما جُدا شد