وه که از کینه خود را شکستم
سینه در سینه خود را شکستم
خشت زر بر سر قبه بودم
پای هر چینه خود را شکستم
نزد خسرو سری خم نکردم
همچو چوبینه خود را شکستم
در غم قلب بشکسته ام با
دست پر پینه خود را شکستم
پاکیم را به پای تو دادم
گاو و لوزینه؟ خود را شکستم
همچو استاد آئینه کاری
من، در آئینه خود را شکستم
شرمم از گریه آمد به جای
بغض دیرینه خود را شکستم
تا در و تخته نجار بنهاد
همچو بوزینه خود را شکستم
با اذان صبح جمعه شکفتم
ظهر آدینه خود را شکستم