آب دو چشم از آتش دل می شود خجل
کی داغ و درد پاره تن می رود ز دل
حـیران ترین غمینم و اشکم نمی چکد
دریای غم مراست، دگر چشمه را بِهِل
مـولای عاطفه، ز چه رو قهر کرده ای؟
بگشای چشم باز و از این ناز بر گسل
دارم به دیده صاعقه، باران ولیک نیست
خشک است چشمه ها و همه ابرها کسل
طوفان آتش است ز روحم زبانه کش
آتشفشان شعله ورم من، نه خاک وگل
او رفت و آتشی به جهان جا به جا فکند
ما مانده ایم و سوخته های جهان، مُقِل
هـرگز نمی کشد ز دل این داغ، دست خویش
هر گز ز خاطرم نرود آن بت چگل
روحش که عزم دیدن جانان خویش کرد
خاک از تنش گرفته شمیم گلاب و هل
یـارای محو شعله دل نیست "کاوه" را
آب دو چشم از آتش دل می شود خجل
بسیار بسیار عالی
سال ها گذشته ولی هنوز هم
بسیار زیبا و عالی
متشکرم
سپاس گزارم