در سوگ مهرداد اوستا شاعری از تبار مهربانی
مــیهمانی آفتاب گذشت
موسم شعرهای ناب گذشت
هــای های هزار چشم رسید
از سر گریه نیز آب گذشت
روزنی سوی روشنایی نیست
تیرگی ماند و آن شهاب گذشت
دودی از شمع ماند و نوری نیست
نور از چشم ماهتاب گذشت
آسمان زار زر می گرید
در دو چشمش مگر سحاب گذشت؟
داستان ساز قصۀ پرواز
داستان شد از این کتاب گذشت
اوستادی نهاد بر هم چشم
چشم بگشا که وقت خواب گذشت
وقت، وقتِ گل و گلاب و می است
زاین چمن نکهت گلاب گذشت
ســاغر پر شراب خانگیش
وه که بی ترس احتساب گذشت
تــاک هایش شراب افشان باد
کز سر میکده شراب گذشت
آی «کاوه» ز محتسب مهراس
کار و بار تو از حساب گذشت