سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

مثل دیگر زنان کوچه

بعد هشتاد سال سن یک مرد

هوس زوجه جدیدی کرد

یک سری رفت تا پل تجریش

دید هر گوشه دختری کم و بیش

همه تو دلبرو و مامانی

کیف و کفش "جیورجو آرمانی"

روسری های مارک "تدلاپیدوس"

مارک شلوار "گوچی" مانتو "بوس"

همگی هفت خط و او ناشی

رو نگو، بلکه بوم نقاشی

منتظر بهر بوق بنز و ژیان

جمله "سرمایه های سرگردان"

گفت با خود که این چه اوضاعیست؟

دختر جن زده خورندم نیست

من که در انتهای این راهم

دختری صاف و ساده می خواهم

از سر پل بگشت، تا ته ری

از دماوند، تا سه راهی جی

جستجو هرچه کرد، کمتر یافت

خشمگین گشت و از غضب برتافت

زن سی ساله بود بدکردار

دختر بیست ساله پای کار

بند دامان جملگی شان سست

پانزده ساله مشتری می جست

الغرض، گشت و گشت و گشت آن مرد

عاقبت آن چه خواست پیدا کرد

چارده ساله دختری، دلبر

نه مهش دیده مو، نه رو اختر

دختری چشم و گوش بسته و پاک

دختری رشک حوری افلاک

پیرمرد از برای خواهش خود

کرد کفش و کلاه و راهی شد

خواستگاری نمود از دختر

پدر دخترک ز بیم خطر

که مبادا که دخترش برود

مثل دیگر زنان کوچه شود

زود بر پیرمرد گفت آری

تو بهین مرد شهر و بازاری

راضیم دخترم شود زن تو

بعد از این هر چه شد به گردن تو

پیرمرد از شعف دلش لرزید

دست ها را به روی هم سایید

عقد کردند و دست به دست شدند

سوی حجله روان دو مست شدند

دخترک مست آن لباس سفید

مرد مست عیال پاک جدید

هر دو با هم درون حجله ی بخت

بنشستند مدتی بر تخت

مرد گفت: ای چو غنچه نشکفته

مادرت هیچ با شما گفته

که چه کاری به حجله باید کرد؟

یا چه سان مرد را به وجد آورد؟

دخترک گفت: نه، نمی دانم

هیچ با من نگفته مامانم

مگر اینجا چه کار باید کرد؟

تو که بی تجربه نئی ای مرد

مرد دستی به موی ماه کشید

بعد فکری نمود و آه کشید

گفت: من هم هرآن چه می کوشم

شده این ماجرا فراموشم

تا که دندان خود نهم در آب

هیچ کاری نمانده الاّ خواب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد