مادر همسرم دوشنبه قبل
باز هم میهمان ما شده بود
بین صحبت ز جای خود برخاست
خسته از گفتمان ما شده بود
رفت و با دخترش گلایه نمود
که عجب شوهر تو بدخو بود
ناگه افتاد ساعت از دیوار
در همان جا که پیش از آن او بود
خشمگین گشته با غضب کردم
غرغری که به زیرلب بوده است
تف بر این ساعت زمان نشناس
که همیشه کمی عقب بوده است