مائیم و
لبی تشنه، ایشان و قدح پُر می
این حسرت و غم
تا چند؟ واین جام تهی تا کی؟
بر گریۀ
ما خندند، وز خنده شان گرییم
این دور نَبُد
باطل؟ این دوره نگردد طی؟
انصاف
نباشد این کافتد ز غم و شادی
در حنجره مان هق
هق، در حنجره شان هی هی
پیشانی
ایشان را بنوشت قضا اینسان
بی ساقی و می
هرگز، بی مطرب و نی هم نی
چون
نوبت ما آمد، تقدیر چنین بنوشت
نی ساقی و نی
مطرب، نی چنگ و غزل، نی نِی
با این
همه ما راضی هستیم بدین قسمت
زان روی که آن
شادی آتش بُوَدش در پی
معشوق
نمی خواهیم، می هم ندهد خلسه
کو بیخودی
جاوید؟ تا غوطه زنم در وی
زاین رو به دلم
شادی افتاد چو "کاوه" گفت:
مائیم و لبی
تشنه، ایشان و قدح پُر می
بسیار زیبا بود...
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
گر خار جون خارم کنی ای گل بدان خاری خوشم
روزی اگر کامم دهی یا آنکه دشنامم دهی
شاد و خوشم با این و آن آری خوشم آری خوشم
سپاسگزارم