این سو
هزاران دست، چون جام بی آبی
آن سو دو دست خرد،
سرما و بی تابی
این سو
هزاران چشم، پر آب بی آبی
آن سو دو قطره اشک،
یخ بسته در قابی
این سو
هزاران دل، چون دست و لب ها خشک
آن سو تنی کوچک،
از سوز و سرما خشک
این سو
بدون چتر، آئین استسقا
از عمق دل آن سو:
یا سقف، یا گرما
یک آسمان، یک شهر،
دو خواست، یک آمین
یک دم، فقط یک دم،
جای خدا بنشین