سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

در سوگ دوست نازنینم "فرنوش بهرامپور"

بــرف آمد، سرد شد، خاموش شد چون آذرش

هــیمه ها یخ بست، بی هرم حضور پیکرش

رفت، ما را پشت سر بگذاشت با سرمای دی

آسمان بارید آنشب، تا سحر چشم ترش

مــهربان من چرا نامهربانی ساز کرد؟

پــرکشید و رفت و من جا مانده ام پشت سرش

وقت رفتن گفت با یاران: "خدا حافظ، همه"

راهی قرب خدا شد، "کاوه" ماند و خاطرش

در سوگ "برنا حقیقی" ورزشکار جوانمرد که در جوانی درگذشت


بـاز هم آتشفشان شد، دشت سر تا پا بسوخت

باز از یک صاعقه، یک بوستان یک جا بسوخت

رودها سیلاب شد، سیلاب ها از پل گذشت

اشک ها و رنج ها و غصه ها دل ها بسوخت

نـور از خورشید رفت و شد جهان یک باره شب

نجم و ماه و حوت و دلو و قوس با جوزا بسوخت

آسمانِ تنگ چشمِ کوردل او را ربود

خاک تیره آتشی زد، پیکر او را بسوخت

حـیرت از این ساقی بد مست، کاین تاک جوان

در دلم آتش فکند و پاک، بی پروا بسوخت

قـد کشید این تاک، اما خوشه انگوری نداد

قائم و ستوار بود اما، دریغا تا بسوخت

یـک گلستان نثر بود و بوستانی شعر بود

لیک شاعر هر دو دفتر را به یک هیجا بسوخت

قـوقنوسی بود و در قاف جوانی لانه داشت

قوقنوس پیر می سوزد، چرا برنا بسوخت

یـادگاری از جوانمردی حقیقی بود و رفت

رفت گیتی وانهاد و جمله دنیا بسوخت

نگاه روزنه ها

ای ز تو سبز دشت درمنه ها

از شمیم تو، عطر پودنه ها

آی بیمار عشق تو بیزار

از طبیبان و از معاینه ها

ای ز خیرالعمل قیام تو به

ای جهاد تو بانگ مأذنه ها

رزم بین تو و سپاه ستم

معنی بَیِّن مباینه ها

عطش تو، شکست آب زلال

ای عزای تو سوگ آینه ها

منظر پیش کاروان سرها

نیزه ها، پشت، اسب ها، تنه ها

آبیار ضریح تشنه تو

سیل اشک از نگاه روزنه ها

کربلا

تا سپاه دیو خوی کربلا

شد روان از کوفه سوی کربلا

حج ابراهیم را شد اسمعیل

زائر لبیک گوی کربلا

دید خاک آلوده جسم دشت را

شست با خون دست و روی کربلا

اشک در چشمان صحرا حلقه زد

خشک شد آب گلوی کربلا

در ازای دانش سقراط دشت

شوکران دارد سبوی کربلا

دست دانش کوزه ای پر آب کرد

دست شد سیراب جوی کربلا

از خجالت روی می مالد به خاک

تا ابد دست عموی کربلا

رود این سو، خیمه آن سو تشنه لب

ریخت بر خاک آبروی کربلا

ذوالفقار حیدری در کف گرفت

تا جوان جنگجوی کربلا

تندرآسا رعشه بر دونان فکند

آذرخش تیزپوی کربلا

ابر خون بارید تا فریاد رعد

محو شد در های و هوی کربلا

عاقبت یک کودک شش ماهه شد

کاشف سر مگوی کربلا

نیزه ای شد سربلند از آن که شد

قامت روی نکوی کربلا

دید هفتاد و دو خون دیبای خاک

پرنیان شد تار و پوی کربلا

آن که بوسید آن رگ بُبریده را

خون دل خورد از گلوی کربلا

ریخت ثارالله در جان، زاین سبب

شام دارد عطر و بوی کربلا

تا کند خاک شهیدان توتیا

"کاوه" دارد آرزوی کربلا

کافر عشقم اگر سودا کنم

با جهان یک تار موی کربلا

مگو که چله گذشت


در چهلمین روز درگذشت دانشمند بزرگ، حبیب دلم، دکتر احمد طاهری عراقی


هوای گفتن شعری دوباره با من نیست

که سوخت طبع من این داغ و چاره با من نیست

ز بخت و چرخ و زمین و زمان گله دارم

نَه آسمان، نَه فلک، نَه ستاره با من نیست

بهار بود و به هر سو نشاط رُستن بود

تو رفته ای و نشاط بهاره با من نیست

سیاه پوش شده کوه و دشت و بحر و کویر

به ماتم تو و شوق نظاره با من نیست

نشانی از غزل عاشقانه ام مطلب

که اختیار در این سوگواره با من نیست

ببین به بحر غم و لجه های سرکش او

شدم غریق و نشان کناره با من نیست

چه سود اگر که زنم شعر تر به آتش دل

چو نوشداروی این پاره پاره با من نیست

ز قلب پاره دو دل نه، هزار دل گشتم

کتاب و دست و دل استخاره با من نیست

به چله در بنشستم، مگو که چله گذشت

هزار سال دگر هم شماره با من نیست

شبم ز هجر تو صد سال و روز صد چندان

چهل گذشت و حساب هزاره با من نیست

چو لاله تن همه خون و چو شمع تن همه اشک

شدم ولیک چو آن دو شراره با من نیست

به طیب همسر ژاله1 به علم ابوالــعرفان2

تو بوده ای و در این استشاره با من نیست

مگوی "کاوه" عمینم، چنان که پیش از این

چنین غمی ز دم گاهواره با من نیست



1- نام کوچک همسر آن مرحوم

2- نام کوچک تنها فرزند آن مرحوم