سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث یوسف و گرگ از چه کس صبا بشنفت؟

صبا دروغ مگو رفت و با زلیخا خفت

به مصر گرچه بدانم که همچو گل بشکفت

شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

گمان مبر که برد مهر از دل، آرد قهر

عزیز بودنِ در مصر و بر مرادیِ دهر

بدان که در دل من هم چکانده هجران زهر

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتی است که از روزگار هجران گفت

ز بوی مشک نگویم، که طبله خود گویاست

ز هجر و دل چه بگویم؟ که حال ما پیداست

گذشت سالی و از اشک دامنم دریاست

نشان یار سفر کرده از که پرسم راست

که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

رسیده چشمه اشکم ز پای دیده به دل

که چشم من ز فراغش شده است ابر ابل

چو ماه طلعت او نیست نی به چین، نه چگل

فغان از آن مه نامهربان مهر گسل

که ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

خزانی باغبان سوز


در سوگ نیما فروتن، کودکی که در سانحه تصادف جان داد


نــهان در دل غمی دارم، چه گویم ماتمی دارم؟

نه مشفق همدمی دارم نه یار محرمی دارم

یــکی مرثیه پردازم، ز چشمم خون روان سازم

به چشمان سیل اندازم، یمی را در یمی دارم

مــکن مُنعِم کنون مَنعَم، که گنجی را ز کف دادم

نمی گویم که بی چیزم، که دل سوزان غمی دارم

الا دل، خون تهی گشتی، چو از چشمم رهی گشتی

ز خونت آگهی گشتی، به مژگانم نمی دارم؟

فــلک از دست تو بس داد، هلا فریادرس، فریاد

چه فریادی از این بیداد؟ که آهی هم نمی دارم

روان سوز است، جان سوز است، خزانی باغبان سوز است

بلای آسمان سوز است، کز آن پشت خمی دارم

ودادش می برد از تن، توان و تاب گرییدن

ز هجرش غرق خون دامن، جهان درهمی دارم

تــکیدم در غمت چون تاک، که نشکفته شدی در خاک

فغان و آه تا افلاک ز سوگ تو همی دارم

نــه مشفق همدمی دارم، نه یار محرمی دارم

نهان در دل غمی دارم، چه گویم ماتمی دارم؟

غنچه در تابوت

خدای عز و جل برکند ز پا بندش

نگاهدار بُوَد کودکان دلبندش

هزار غنچه بچیند ز باغ فروردین

اگرچه چید گلم را ز پا و آوندش

"به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش

که تند باد اجل بی دریغ برکندش"

بگو: در این محاکمه قاضی نه عدل و داد کند

قصاص گو نکند، خاندانش شاد کند

اگرچه در غم سنگین نهاد خانۀ من

دوام خانۀ او را بنا نهاد کند

"به دوستی جهان بر، که اعتماد کند؟

که شوخ دیده نظر با کسیست، هر چندش"

بگو: نسیم ز چشمش چنان که ابر بهار

سرشک خون بفشاند به همدمی نگار

ز ره رسد نریمان، زره درید به تن

خبر شنید، کریمان، که گل فتاد از دار

"به لطف خویش خدایا روان او خوش دار

بدان حیات بکن زاین حیات خرسندش"

به مهری از دل صادق روایت از راوی است

که اشک و تب و رنج و همّ و غم کافی است

چو شهد کام ننوشد بدین خراب آباد

بدان جهان علی از کوثرش بدان ساقی است

"گر آفتاب بشد، سایه همچنان باقی است

بقای اهل حرم باد و خویش و پیوندش"

ببین که غنچه شکفته است در دل تابوت

اگرچه دشمن خود را، مبر به شهر سکوت

مباد مرگ پسندی، به دشمنان حتی

فدای خوی خوش خلق طاهر نیکوت

"یکی دعای تو گفتم، یکی دعای عدوت

بگویم آن را، گر نیک نیست مپسندش"

خدای، آن که در این درد و غم شکیب آرد

عطا کناد بهشت و، هر آن که ریب آرد

به دوزخش بفرستد، نبخشدش هرگز

ز گوشه گوشۀ جنت ملک نهیب آرد

"هر آن که پای خلاف تو در رکیب آرد

به خانه باز رود اسبِ بی خداوندش"

کاوه   تهران 6/3/65

در سوگ غلامحسین بنان

غــزل غم نامه شد، از غارت گل در خزان اینک

خزان گلچین، جهان گلچین شد و هم باعبان اینک

لــبالب شوکران ریزد فلک در جام ما زانرو

که چید از این چمن گلچین یکی سرو چمان اینک

ابوجهل فلک استاد ما را برد زاین مکتب

رسول دیگری بفرست یارب در جهان اینک

مــگر داوود باز آید که آوازی چون او آرد

نکیسای دگر باید به چنگ آرد بنان اینک

حــجاز1 از او، عراق1 از او، صفای1 دیگری دارد

ولی زاین غم1 نوا1 خونین1 شده در اصفهان1 اینک

ســبو1ی زنگله1 عشاق1 پر از خون دل1 کردند

سلیک1 عمر آن گل را چو دیدند آنچنان اینک

یــتیمم در فراقت ای پدر، بازآ و بازم پرس

چرا بر جای بنهادی، خدارا، کودکان اینک

نــمانده کاروان2، چون کاروان سالار تنها رفت

به جا مانده است تنها آتشی از کاروان اینک3

بــخارا این زمان در سوگ تو ویرانه ای گشته

که بویی خوش نمی آید ز جوی مولیان2 اینک

نــه سروی جانب بستان، نه میری میهمان آید

از آن رو کاین مه تابان شده بر آسمان اینک

الهه، ناز2 منما بیش از این، آواز خوان از نو

بخوان ورنه رود از تن ز هجران تو جان اینک

نــگویم "کاوه" خون بارید از چشمش تمام شب

که زاین غم آتش افتاده به مغز استخوان اینک



1- اسامی برخی دستگاه ها و گوشه های موسیقی ایرانی

2- نام چند ترانه و آواز مرحوم غلامحسین بنان

3- تلمیحی از مصرع دوم بیت آغازین برنامه کاروان        (رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل              از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل؟)

شور لقا


آن روز سحرگاه هوا رنگ دگر داشت

گویی که مؤذن ز همه چیز خبر داشت

کاو تا سر گلدسته به پرواز سفر کرد

هم صوت اذانش دم مرغان سحر داشت

آن روز مؤذن نه اذان، هلهله می کرد

از شوق به گلدسته سحر ولوله می کرد

بی آن که بداند ز چه رو، شاد و غزل خوان

با بانگ اذان سحرش غلغله می کرد

آن روز ملائک همه تبریک بگفتند

جمّاش صفت، شاد، بگفتند و شنفتند

مهمان عزیزی به جنان عزم سفر داشت

معراج علی بود، سمائات برفتند

رویی به زمین خورد که پر شور و شعف بود

دستی به هوا رفت که تیغیش به کف بود

آن دست فرو آمد و آن روی فرا رفت

شق القمر کوفه و خورشید نجف بود

 

از شور لقا شیر خدا شعر طرب گفت

تا فُزتُ وَرَب، فُزتُ وَرَب، فُزتُ وَرَب، گفت

کاوه   تهران  1364/3/18