سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی
دل به پاییز نسپرده ایم
با یاد و احترام به قیصر امین پور و در سالروز سفرش
( سراپا اگر زرد و پژمرده ایم)
زِ
رنگِ دو رنگان دل افسرده ایم
پُریم از همه وعده
های تهی
تهی
چون سبوی ترک خورده ایم
کنون نیستیم از تو اندوهگین
که
تنها زِ دست خود آزرده ایم
به جای تراپیست، مالیده ایم
به
جای دوا طعنه ها خورده ایم
به ما فخر مفروش ازآن جایگاه
ترا
ما سرِ کار آوُرده ایم
و حتی کلیدی که در دست توست
خودِ
ما به دست تو بسپرده ایم
تو
چون می زنی لافِ ما بُرده ایم؟
(گواهی بخواهید اینک گواه
همین
زخم هایی که نشمرده ایم)
چهل سال کافیست، پایین بیا
ز
دوشی که بر آن ترا بُرده ایم
نشستی سَرِ گُرده مان چند گاه
از
امروز گُردانِ بی گُرده ایم
وگر
نیست کافی، شکر خورده ایم
دلی پر ز حسرت، سری پر ز کین
(از این دست، عمری به سر برده ایم)
کاوه ارزروم 2019/10/30 1398/8/8
ای شب تاریک ـــ سفیر مرگ
بگو تا کی
زمین و آسمان را تیره می خواهی؟
با طلوع بانوی خورشید
هر سحر یک دختر آبی ــ یعنی آسمان روشن از خورشید ــ
در تمام وسعت این آسمانِ پاک می آید
وَ از آن بالا
تمام خاک میهن را
به عشق و شور و شادی
باز می بیند
برای او تفاوت نیست
بین دشت و کوه و جنگل و دریا
بین دانشگاه و ورزشگاه
تمام خاک ایران منظر این دختر آبی است
بدان ای شب
تیرگی از تو
ولی روز و رهایی، روشنی و عشق و شادی
ازآنِ عاشقانِ زندگی و شور می باشد
کاوه
ارزروم 2019/9/14
1398/6/23
تا شدم اَز چالۀ آن دولت قبلی بدین چاه
گفت: علی برکت الله
گفتم ازین دولت تدبیر و امیدت کِشَم آه
گفت: علی برکت الله
نرخ دلار از طرفی، از طرفی نرخِ ارزاق
جان به لب آرد، بی اغراق
صحبت ارز آمد و یادی بشد از دورۀ شاه
گفت: علی برکت الله
ثابت و یک سان و بدونِ نوسان در همه حال
یک سره در سیزده سال
عَرض شد اَرز از چه گران تر بشود گاه و بیگاه
گفت: علی برکت الله
می رسدم دم به دم از هر طرفی رنج و ادبار
از قِبَلِ نرخِ بازار
گفتمش این پول مواجب نرسد تا دَهِ ماه
گفت: علی برکت الله
گفتم ازانگشت وزیرت چه خبر؟ درچه حالیست؟
گفت ازآنم غمی نیست
فیلترش کرد کنایات مرا باب دلخواه
گفت: علی برکت الله
هرچه که فریاد زدم این در بسته نشد باز
داد کلیدش نشان باز
دست برآوردم و آهی بکشیدم ز جگرگاه
گفت: علی برکت الله
گفتمش از دستِ تو دستِ همه بر آسمان است
دست چه کَس در میان است؟
این دفعه از سَرِ عادات و فقط ناخودآگاه
گفت: علی برکت الله
فکر نمودم که به دوران تو غم ها سرآید
بخت به ما رو نماید
جملۀ آخر، ز تو دلگیرم و بس، قصه کوتاه
گفت: علی برکت الله
کاوه جوادیه ارزروم 1397/9/16 2018/12/7
رئیس جمهور عزیز، آشیخ حسن بازم سلام |
|
به جا آوُردی بنده رو؟ به چشمتون آشنا میام؟ |
||
|
همه میگن پشت سرت،آشیخ حسن مردده |
|
||
یادت میاد زندگی رو، قول دادی آسون می کنی |
|
نون و پنیر مردم و، برۀ بریون می کنی |
||
|
فک می کنی که چن تا صفر، جلوی یک باشه صده؟ کارای بد بده ولی، کاری نکردنم بده |
|
||
گفتی یه کاری می کنی، درآمدا زیاد باشه |
|
جوری که یارانه می خواد نباشه، یا می خواد باشه |
||
|
بگو یکی بی ژنِ خوب، کجا مدیر ارشده؟ |
|
||
صندوق ملی حمایت از هنر باز نشد |
|
قواعد ممیزی هنوز احراز نشد |
||
|
بی حرکت مونده هنو، حرفائی که مشدَّده |
|
||
گفته بودی آزادی بیان برام مقدسه |
|
دست و وزیر و دکمه که، یه قصۀ مشخصه |
||
|
تلگرامم که فیلتره، سروش که زیر رصده |
|
||
| ||||
تو دورۀ نامزدیتون، وعده دادی خیلی زیاد |
|
صدتا درخت باغتون، فقط یه بیستاش میوه داد |
||
|
نسبت بیس به صد کمه، حداقلش نَوَده |
|
||
وقتی خرابه بم هنوز، شهرای لبنان کدومه؟ |
|
چراغی که به خونه مون رواس به مسجد حرومه |
||
|
چش بزنی به هم، میگن سال هزار و چارصده کارای بد بده ولی، کاری نکردنم بده |
|
||
تهران 97/3/12 |
آقای دکتر روحانی – ریاست محترم جمهوری – بسیار سپاسگزارم
از این که جزو مدعوین سفره اطعام افطاریتان نبوده ام، نمی دانید چه قدر سپاس گزار و خوشحالم
بـرای مـن که هـرگـز یک هنرمند سیاسـی نبوده ام و امروز نباید به دلایل موضع گیری های سیاسی و شرایط روز بین ( #دعوت روحانی_را_رد_نمی_کنم ) یا ( #ما_به_افطاری_نخواهیم_ رفت ) انتخابی داشته باشم دعوت نشدن بهترین توفیق بود
و
برای من که همیشه هنرمندی با عنوان زبان گویای مردمم بوده ام این دعوت می توانست ایجاد تردید کند، که اگر می خواستم خودم را به جای یکی از همین مردم می گذاشتم و بعد، از دیدگاه آنان بین ( #دعوت روحانی_را_رد_نمی_کنم ) یا ( #ما_به_افطاری_نخواهیم_ رفت ) انتخابی داشته باشم هم انتخاب دشواری بود
شک بین این که هر مدعو عام
این دعوت را رد می کند تا نمک گیر سفرۀ شما - شمائی که در طول پنج سال برای رفع مشکلات روزمره اش و خواست های به حقش به بخش عمدۀ پیمان هایتان پایبند نبودید – نشود
یا
این دعوت را می پذیرد تا اوهم (هرچند در حد یک افطاری) سهمش را مانند "خوب ژن ها" از "سفرۀ انقلاب" بستاند و یک شب هم که شده سرِ سیربه زمین بگذارد
حق بدهید که انتخاب دشواری است
برای این که مرا بر سر این دوراهی نگذاشتید بسیار سپاسگزارم – سپاسگزاری ای که دست کم در دو سال گذشته حتی یک بار هم نیازش را احساس نکردم -