سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)
سیب کال حوا

سیب کال حوا

اشعار و نوشته های کاوه جوادیه / (کاوه) / (مهندس کاوه) / (کاوه جوادی)

یک بام و دو هوا

کــبوتر پرگشود و رفت از ایوان

بــه بال عشق از این کاشانه پر زد

از این خانه پرید و لانۀ عشق

از این ایوان به ایوانی دگر زد

مــرا چشمی است اشک و چشم دیگر

ســراسر شور، شادی، شوق، لبخند

دوباره قصۀ یک بام و دو حال

هــوای ابری وخورشید، هم چند

یــکی جان مرا از من جدا کرد

یــکی که آمد و خود جان من شد

نــفس از سینه می بُرد و نفس بود

لــبالب شد دل از او، روح و تن شد


این شعر که به مناسبت ازدواج دخترم سروده ام موشح دو ستونی است، به این معنی که حروف اول مصراع های فرد یک کلمه و حروف اول مصراع های زوج کلمه یا عبارت دیگری را تشکیل می دهند که مکمل هم هستند




یک سال وسه ماهِ تلخ

محمدرضا عالی پیام (هالو):

خنده به لبم اگر به دل پر دردم

در باطن خود سبز و به ظاهر زردم

محکوم قفس شد این قناری اما

یک سال و سه ماه بعد بر می گردم

 

می روم که خودم را به اوین معرفی کنم. فردا ساعت 2 بعد از ظهر جلوی در اوین خواهم بود. برای اجرای حکمی که بر شعرهایم بریده اند. شعرهایی که یکبار در سال 92 محکوم شدم و مجددن در سال 93 به خاطر همان شعرها محاکمه و مجرم شناخته شدم. به قاضی گفتم من برای این شعرها قبلن محاکمه شده ام. گفت: آن بار شاکی تو سپاه بود. این بار پلیس قضایی است. گفتم با این حساب شاید سال بعد شاکی من حوزه علمیه قم باشد. بعد اتحادیه تاکسی رانان تهران شکایت کنند. یا صنف لحاف دوزان. من باید مرتب برای این شعرها جواب پس بدهم؟

به هر جهت اگر آنان به قانون پابند نیستند من هستم.

تا آزادی من موبایلم دست دخترم خواهد بود. منتظر شعرهای جدید من از داخل زندان باشید. شب خوش

 

کاوه:

خنده به لبیم اگر چه زاین غم پکریم

تلخیم اگر چه ظاهراً چون شکریم

محکوم قفس شدی قناریِ عزیز

یک سال وسه ماهِ تلخ را منتظریم

کافی نیست؟


مرجعی کو که بگوید که "حج الیوم حرام"

گرد آن خانه طواف الکی کافی نیست؟

 واجب از شک میان یک و دو می شکند

مستحب را بشکن شیخ، شکی کافی نیست؟

 آزمودیم به تکرار و پشیمان گشتیم

سکه قلب عرب را محکی کافی نیست؟

 باید این شعله فرو کشت همین روز نخست

تن پر سوخته شاپرکی کافی نیست؟

 تا که سر باز کند این دمل مزمن چرک

روی این زخم همین حد نمکی کافی نیست؟

 خشم چنگی زده بر قافیه این بیتم

خنکای دلم، اعدام سگی کافی نیست 

روی آن حوله ز فولاد و ز آهن تن کن

(حاجی احرام دگر بند) یکی کافی نیست

یک آسمان، یک شهر

این سو هزاران دست، چون جام بی آبی

آن سو دو دست خرد، سرما و بی تابی

این سو هزاران چشم، پر آب بی آبی

آن سو دو قطره اشک، یخ بسته در قابی

این سو هزاران دل، چون دست و لب ها خشک

آن سو تنی کوچک، از سوز و سرما خشک

این سو بدون چتر، آئین استسقا

از عمق دل آن سو: یا سقف، یا گرما

یک آسمان، یک شهر، دو خواست، یک آمین

یک دم، فقط یک دم، جای خدا بنشین

یل انتقام ما

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حکایت عشق مدام! ما

با قصه های آدم وگندم نخفته ایم

آغاز این فسانه شده اختتام ما

خود کهنه مومیائی این زخم مزمنیم

جز ما دگر چه چیز بود التیام ما

قانع شدیم با دو سه نفرین برای خصم

کی؟ کِی؟ کجاست شیر یل انتقام ما؟

اکنون که هر کدام به یک سوی می رویم

بر هم زده است دست چه کس انسجام ما؟

باور کنیم خصم برون از من و تو نیست

ما خود شدیم چاشنی انهدام ما

ایمان بیاوریم که دشمن شکستنی است

تنها ره نجات بود اهتمام ما

اینجا فقط سلاح شن و سنگ کافی است

حق می کند دفاع ز بیت الحرام ما

بی شک به جنگ لشکر فیلان ابرهه

پیروز می شوند پیاده نظام ما

تنها نه آن عزیز به حصر است منحصر

حصر است سر به سر همه دارالسلام ما